-
آسایش بعد از سختی
سهشنبه 19 اسفند 1399 12:02
هفته گذشته هم زمان برای دوتا از شرکتهایی که حسابداریشون رو انجام میدم ابلاغ رسیدگی مالیاتی اومد و من هنوز بعد از اینهمه سال موقع رسیدگی مالیاتی دچار استرس میشم و این استرس به خاطر این هست که متاسفانه هیچ قانونی بر این رسیدگیها حاکم نیست و ممیزها بر اساس سلیقه خودشون میزان مالیات و تعیین و اصلا مدارک و مستندات رو بطور...
-
دغدغه های مادر بودن
شنبه 18 بهمن 1399 11:48
به خودم فکرمیکنم و به بچه ها که هرکدوم راه خودشون رودارن میرن و من گاه و بیگاه با اعتراضاتم میخوام که روششون رو اصلاح کنن زندگی رو جدی تر بگیرن و با آینده نگری بیشتری برنامه ریزی کنن اما احساس میکنم اونها چندان توجهی به این حرفها ندارن و به این نتیجه میرسم شاید بهتر باشه خیلی بهشون پیله نکنم . گاه فکر میکنم شاید بهتر...
-
روز مادر
چهارشنبه 15 بهمن 1399 17:38
امروز روز مادر هست و تو این چند روز گذشته پیامهای مختلفی در رابطه با این روز برام اومد که دو تا از اونها به این روز از زاویه دیگه ای نگاه کرده بودن و برام جالب بود . یکی این بود : دنیای غریبی است دنیای تناقضها ، باید : مردانه کار کنی ، زنانه بذر محبت بپاشی مردانه تصمیم بگیری ، زنانه دوست بداری مردانه قول بدهی ،زنانه...
-
بهانه های کوچک خوشبختی
شنبه 27 دی 1399 15:39
صبح از خونه زدم بیرون ...... پام رو که تو کوچه میزارم کوچه غرق نور افتاب هست آسمون رونگاه میکنم آبی آبی با خودم میگم مگه قرار نبود برف و بارون بیاد ؟؟ ؟؟ من از ترس برف و بسته شدن راهها سفرم به روستای پدری رو کنسل کردم .... هوای تمیز، روشنایی آفتاب ، آسمون آبی کلی بهم انرژی میده چه حس خوبی پیدا میکنم .... تو مسیرم...
-
مادر بودن
چهارشنبه 17 دی 1399 10:40
صبح رسیدم دفتر و طبق عادت همیشکی اول سری به واتس آپ و تلگرام میزنم تا ببینم دنیا چه خبر است صفحه تلگرام احسان محمدی رو باز میکنم این مطلب رو میخونم " مادر شهید علی احمدی اهل روستای بنه گز تنگستان ، هر روز قاب عکس خیابانی پسرش را گردگیری میکند . منبع : توئیتر خضر خلیلی " عکس اون مادر عزیز در کنارقاب عکس پسر...
-
پاییز و زمستون و مشغله های ذهنی این روزهای من
جمعه 28 آذر 1399 15:19
این روزها سرمای هوا کلافم کرده صبح ها با دیدن آسمان ابری و تاریکی حاکم بر خونه بطور کامل تخلیه انرژی میشم دوست دارم پرده ها روکه که میزنم کنار خونه پر از نور بشه اما از نور خبری نیست . صبح که بیدار شدم انتظار داشتم با برفی که دیشب باریده بود همه جا سفیدپوش باشه اما خبری نبود برف اولیه با باران بعد از اون کامل شسته شده...
-
گلایه های برادرانه
دوشنبه 3 آذر 1399 16:31
چند روز قبل تولد برادرم بود و با توجه به اینکه دو سه ماهی بود خونه خریدن و ما به دلیل ملاحظات کرونا خونشون نرفته بودیم با خواهر کوچکم تصمیم گرفتیم هم برای تبریک تولد و هم تبریک خرید خونه سری بهشون بزنیم . با رعایت همه موازین بهداشتی و فاصله اجتماعی رفتیم و دیداری تازه کردیم و کلی از گذشته ها صحبت کردیم این برادرم...
-
مشغله فکری زیاد هفته گذشته
دوشنبه 3 آذر 1399 15:45
هفته گذشته هفته بسیار پر استرسی بود . یک روز پسر کوچکم زنگ زد که یک بچه گربه زخمی پیدا کرده و با پسر بزرگم هماهنگ کردن که ببرنش دامپزشک و از من خواست باکس گربه رو ببرم پایین . باکس تو انباری بود و دیدم یک بچه گربه مریض رو گرفته که نصف فکش از بین رفته و میگفت باید ببریمش دکتر . گذاشتیم تو باکس و منتظر شدیم تا پسر بزرگم...
-
یک روز پر استرس
پنجشنبه 15 آبان 1399 22:03
امروز روزی بود که با استرس زیاد شروع شد ... ماجرا مربوط به دو مورد بود : مورد اول :در این یکی دو ماه اخیر یخچال خونه با مشکل روبرو شده بود و چند بار از نمایندگی اومدن برای تعمیر ود وباره بعد از یک ماه همون مشکل پیدا شده بود در نهایت یخچال رو بردن کارگاهشون تا کامل چک کنن و یک هفته بعد دیروز آوردن . با نبود یخچال به...
-
روز شنبه دوست داشتنی
شنبه 10 آبان 1399 14:12
امروز صبح که داشتم میومدم سمت دفتر با خودم میگفتم واااای چه روز خوبی اصلا شنبه ها روز خوبی هست روز شروع کار و تلاش . خداوندا این سلامتی و کار و تلاش رو از ما نگیر . من اصلا نمیتونم از خونه موندن لذت ببرم . فکر میکنم تو خونه عمر و زندگی آدم به بیهودگی و بطالت میگذره . اگر کار نباشه باید در سفر بود . و حالا که به خاطر...
-
نظر یک خواننده وبلاگ در مورد پست قبلی من و پاسخ من به ایشون
یکشنبه 27 مهر 1399 12:18
پست قبلی من در مورد فقری که بیداد میکنه و نظری که در پاسخ به نظرات دوستان داده بودم و آرزو کرده بودم مسولین با تشخیص درست از شرایط و آگاهانه مذاکره عزتمندانه را قبول کنن و ملت رو از این مصیبتها نجات بدن . یک خواننده مطلب بدون ذکر نام و نشانی این نظر رو داده و بعد از اون پاسخ من به ایشون هست : ببخشید اما مگر شما انقلاب...
-
فقری که داره بیداد میکنه
چهارشنبه 16 مهر 1399 17:09
دیروز صبح موقع رفتن به دفتر متوجه خانم چادری شدم که در پیاده رو کنار سطل زباله بزرگی ایستاده بود و اطراف رو نگاه میکرد فکر کردم شاید میخواد از سطل زباله چیزی برداره سرم رو پایین انداختم و از کنارش رد شدم . سر خیابون برگشتم نگاهی به پشت سرم انداختم و دیدم بله رفته سر سطل زباله و من مردد مونده بودم که برگردم و بپرسم...
-
دغدغه های من به عنوان یک مادر
پنجشنبه 3 مهر 1399 22:43
من به عنوان مادر دو پسر جوون این روزها ذهنم به شدت درگیر هست و سوال مهمی که فکر من رو درگیر کرده این هست که من تاچه حد باید نظارت بر رفتارها و عملکرد اونها داشته باشم . واقعیتی که وجود داره اینه که فکر میکنم هیچکدوم به اندازه کافی برای پیشرفت خودشون تلاش نمیکنن و برای آیندشون برنامه ریزی ندارن . پسر کوچکم که دانشجو...
-
امیدواری چه حس خوبی هست
سهشنبه 25 شهریور 1399 14:03
دیروز روز خیلی شلوغی داشتم و با وجود خستگی زیاد تا ساعت 8.5 شب دفتر موندم و یک اظهارنامه که خیلی درگیرم کرده بود رو تموم کردم و وقتی رفتم خونه احساس میکردم بار بزرگی از دوشم برداشت شده .انگار روی دیدم از زندگی هم اثر گذاشته بود اون حس خستگی و نا امیدی رو نداشتم وقتی رسیدم خونه دیدم نون نداریم و رفتم نون خریدم و همراه...
-
فشار مضاعف
یکشنبه 23 شهریور 1399 12:32
این روزها فشار مضاعف رو دارم تحمل میکنم به خاطر کرونا کارهای اظهارنامه هاکه تو تیر ماه باید تموم میشد به اخر شهریور منتقل شده و این کارها که کش پیدا میکنه زجرآور میشه لحظه شماری میکنم زودتر شهریور تموم شه و نفس راحت بکشم . موضوع نو ید هم که غم بزرگی به غمهامون اضافه کرد . گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست آنچه البته...
-
من و آلزایمر
چهارشنبه 29 مرداد 1399 16:55
این روزها شدیدا درگیر اظهارنامه های مالیاتی هستم اینقدر مشغله ذهنی دارم گاهی دچار فراموشی میشم و یک موضوع رو چند بار پیگیری میکنم و... نگران آلزایمر هستم
-
نوشته های بر روی دیوار
پنجشنبه 23 مرداد 1399 12:47
گفته بودم این روزها به خاطر کرونا مسیر دفتر تا خونه رو پیاده میرم و برمی گردم و هر روز از کوچه های مختلف رفت و آمد میکنم دیدن سبک ساخت خونه ها و آپارتمانها و چیدمان بالکنها و حیاطها نشان از روحیات مختلف داره خونه هایی که هنوز سبک ویلایی قدیم خودشون رو حفظ کردن بالکنهایی که پر شده از گلهای متنوع و حیاطهایی که مماو از...
-
من و دلتنگی
چهارشنبه 8 مرداد 1399 16:01
نشستم تو دفتر و دارم وبلاگ دوستان رو چک میکنم دلم برای اونهایی که وبلاگشون رو خیلی وقته به روز نکردن تنگ شده ... به حال اونهایی که تو وبلاگشون همچنان فعال هستن و پر مخاطب غبطه میخورم . دوستان وبلاگی نه مجازی که عین حقیقت هستید دلم براتون تنگ شده ....
-
این روزهای کرونایی
یکشنبه 5 مرداد 1399 13:17
زندگی با تمام فراز و نشیبش در حال جریان هست و ما در حال تطبیق دادن خودمون با شرایط جدید کرونایی هستیم . روابط محدود شده حتی خواهر و برادرها سعی میکنیم دور هم جمع نشیم و دورادور جویای احوال هم هستیم و این خیلی باعث افسردگی و نگرانی همه شده زندگی به شکل سختی بدون هیجان و یکنواخت شده و هر روز مشکلات بیشتر میشه دیدن...
-
24 خرداد 99
شنبه 24 خرداد 1399 11:01
مروز باید برای کاری به اداره دارایی میرفتم ضمنا برای به روزآوری قفل سخت افزاری برنامه حسابداریم هم بایدیک سری به نمایندگی برنامه حسابداری میزدم . چند ماهی هست که رفت و آمدهام محدود به رفت و بر گشت دفتر هست که پیاده میرم و میام هم فال هم تماشا هم رعایت اصول پیشگیری از کرونا هم یک پیاده روی و ورزش . این یکی دو روزه برای...
-
سفر پس از قرنطینه
پنجشنبه 11 اردیبهشت 1399 23:23
بعد از یک ماه و اندی خونه نشینی تصمیم گرفتم یک سفر کوتاه به روستای پدری داشته باشم . به همراه خواهرم و همسر و پسرش راهی آذربایجان شدیم . والان چند روزی هست که اینجا هستیم و از آرامش و طبیعت پاک روستا لذت میبریم . دیروز هم سری به جلفا زدیم و کمی خرید کردیم و بعد هم رفتیم کنار رود ارس چند تایی عکس انداختیم و برگشتیم...
-
این روزهای کرونایی 2
دوشنبه 1 اردیبهشت 1399 23:52
تو دوران قرنطینه پسر کوچکم هر روز یکی دو ساعتی میرفت بیرون و دوری با دوستانش میزد و با وجود مخالفتهای من میگفت نگران نباش رعایت میکنم .اواسط فروردین یکی دو شب تب و لرز کرد و من نگران از احتمال دچارش به کرونا بودم با مشورت یکی از اقوام که پرستار هست تصمیم گرفتم ببرمش بیمارستان . یک کلینیک تامین اجتماعی در نزدیکیمون هست...
-
این روزهای کرونایی 1
جمعه 22 فروردین 1399 01:52
تو این روزهایی که به خاطر کرونا خونه نشین شدیم پسرها با کامپیوتر و ps4 حسابی خودشون رو مشغول کردن و از فرصت تعطیلی کار و دانشگاه حسابی دارن استفاده میکنن و من هم با اینترنت و شبکه های اجتماعی واتس اپ و تلگرام مشغولم . کلی کارهای خونه عقب افتاده دارم که هی عقب میندازم و انجامش رو به فردا موکول میکنم. تعطیلات عید رو هم...
-
سال 1399
جمعه 1 فروردین 1399 11:52
سال 1398 به پایان رسید سالی سخت و پر از خبرهای بد امیدوارم سال 99 سالی کاملا متفاوت از سال گذشته باشه سالی باشه پر از خبرهای خوب .... رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند امیدوارم سال پیش رو سالی پر از صلح و دوستی برای همه جهانیان باشد .
-
کودکان کار و تکدی گری
شنبه 24 اسفند 1398 12:59
قبلا در باره یک دختر بچه که برای جمع کردن کمک اومده بود نوشتم و به دنبال اون با جمعیت امام علی و دفتر اون منطقه تماس گرفتم که گفتن به دلیل شیوع بیماری کرونا و حفظ بهداشت فعلا بازدید و شناسایی ندارن و این اقدامات موکول شده به بعد از عید . به فکر کسانی هستم که دستشون به هیچ جا نمیرسه و مسول با کفایت و پاسخگویی هم نیست...
-
یک پیام
شنبه 24 اسفند 1398 09:54
امروز صبح که از خواب بیدار شدم یک پیام برام اومده بود از یکی از کسانی که سالها پیش کارهای حسابداریش رو انجام داده بودم و اون به دلیل مشکلات مالی بدهیش رو تسویه نکرده بود و من هم دیگه به حساب مطالبات سوخت شده گذاشته بودم . نوشته بود خانم .... لطفا یک شماره کارت بدین و ما رو حلال کنید . مونده بودم که بگم حلالتون کردم و...
-
روز زیبای آفتابی
پنجشنبه 15 اسفند 1398 10:33
صبح از خونه زدم بیرون واااای نور خورشید و آفتاب زیبا و هوای تمیز حالم رو چقدر خوب کرد . این روزها مسیر خونه تا دفتر رو پیاده میام و برمیگردم و تو این هوای آفتابی چقدر این پیاده روی میچسبه.... تو خیابون روبروم کوههای برفی پیدا بود چقدر زیبا ..... قبل از آب شدن این برفها یک روز باید برم کوه .....
-
کرونا و استرسهای اون
چهارشنبه 14 اسفند 1398 22:50
این روزها ویروس کرونا و نگرانیهای ناشی از اون زندگی همه رو تحت اشعاع قرار داده من همچنان دفتر میرم اما پیاده میرم و میام و همه نکات بهداشتی رو رعایت میکنم دائم در حال شستن دستها و ضدعفونی کردن همه سطوح هستم اما گاه انقدر دچار وسواس میشم احساس میکنم تب دارم با دماسنج تبم رو میگیرم میبینم 36 و حداکثر 36.5 هست گاه...
-
کودکان کار وتکدی گری
چهارشنبه 14 اسفند 1398 22:30
امروز تو دفتر بودم و با زنگهای ممتد در رفتم در رو باز کردم دیدم یک دختر بچه عدودا 10 ساله پشت در هست و شروع کرد به صحبت که پدرم افغانی هست و چند وقته رفته و مادرم مریضه و نمیتونه کار کنه و درخواست کمک داشت . دفترما تو یک ساختمان چند طبقه هست و بعضی از واحدها هیچ رفت و آمدی ندارن و من با تصور اینکه برای این دختر بچه چه...
-
روزمرگی
یکشنبه 27 بهمن 1398 13:51
این روزها احساس میکنم دچار روزمرگی خسته کننده ای شده ام هیچ چیز من رو به شعف نمیاره . برای من که عادت به چالش دارم زندگی بدون چالش خسته کننده هست . کارهای دفترهم چون طرف حساب هام بدهیشون زیاد شده من رو بی انگیزه تر کرده هیچ کدوم پول ندارن و من یک سال و اندی هست دارم رایگان کار میکنم . بی دلیل نیست که خیلی ها کار حقوق...