-
ماجرای من و پستچی
جمعه 4 بهمن 1398 12:53
مدتی بود که امیر( پدر پسرهام ) در فکر این بود که قطعه زمینی رو که بخشی از ارث پدریش بود بفروشه و بفرسته برای ما تا برای پسر بزرگم یک واحد آپارتمان بخریم و بالاخره بعد از چند وقت زمین رو فروخته و چون حالش رو نداشته چکها رو ببره بانک و وصول کنه و به حساب ما واریز کنه با پست فرستاده و بعد زنگ زده که تو اداره پست بهش گفتن...
-
این روزهای تلخ و غمبار
سهشنبه 24 دی 1398 18:50
این روزها هیچ کس حالش خوب نیست همه گویی غمی بزرگ بر سینه دارند به هرکسی نگاه میکنی سردرگم و سر در گریبان است . مرتب این شعر مولانا رو دارم زمزمه میکنم که :این جهان کوه است و فعل ما نداسوی ما آید نداها را صدا آیا این انعکاس فریادهای مرگ بر این و آن نیست ؟خسته شدیم از شنیدن فریادهای مرگ بر این و مرگ بر آن ، ای کاش به...
-
ملاقات با یک دوست وبلاگی
چهارشنبه 4 دی 1398 18:55
مدتی بود که یکی از دوستان وبلاگی گفته بود کتابخانه ای محلی دارند و کتاب امانت میدهند و پیشنهاد کرده بود برای رهایی از بی حوصلگیهای دوران اولیه بازنشستگی از کتابخانه آنها کتاب امانت گرفته و کتاب خواندن را هم در برنامه داشته باشم و من بعد از مدتها امروز توانستم به دیدار این دوست عزیز رفته و از نزدیک با ایشان آشنا شده و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 آذر 1398 02:02
از دفتر دارم برمیگردم ، ، میشینم تو تاکسی دو نفر قبل از من تو تاکسی هستن ومن خوشحال از اینکه خیلی منتظر نمی مونم سوار تاکسی شدم اون دو نفر هر دو سرشون تو گوشیهاشونه از پنجره تاکسی به پیاده رو نگاه میکنم یک خانم در حال راه رفتن داره توگوشیش رو نگاه میکنه و چیزی مینویسه . با خودم میگم موبایل دیگه جزء لاینفک و مهم...
-
روزهای سرد پاییز
چهارشنبه 13 آذر 1398 12:24
پاییز با وجود زیبائیهای رنگارنگش در من احساسهای متناقض ایجاد میکنه .حالات سینوسی با فراز و فرودهایی بسیار. گاه در خانه چنان دلم میگیره که احساس میکنم دچار افسردگی شدم پرده را کنار میزنم سکوت کوچه دلگیره دلم گرما و روشنی هوا و رفت و آمد آدمها رو میخواد با خودم میگم کاش این آپارتمان روبرو نبود و میشد کوههای دوردست رو...
-
تولد 57 سالگی
جمعه 1 آذر 1398 16:02
امروز من 57 ساله شدم . پسرها و خواهر و برادرها طبق معمول هر سال دیشب سورپرایزم کردن دور هم جمع شدیم و کیکی خوردیم و عکس انداختیم . امروز همم سیل تبریکات بانکها و همراه اول و.... برام سرازیر شده بود . 57 سال عین برق و باد گذشت و من هنوز یک دنیا آرزوهای جور واجور دارم هزاران راه نرفته ، آرزوهای ریز و درشتی که گاه ساعتها...
-
محل موقت جدید
چهارشنبه 29 آبان 1398 14:36
بعد ازبه آتش کشیده شدن مجتمع محل دفتر کارم چند روز ی مستاصل و سردرگریبان بودم تا اینکه تصمیم گرفتم به دنبال محل جدید برای اجاره بگردم و از دیروز به چند آژانس املاک سر زدم با بودجه ای که من داشتم عملا نمیشد یک واحد اجاره کنم و از طرفی با اینکار برای صاحب ملک میشدم رفیق نیمه راه ، بخصوص که برای بازسازی مجتمع همه مالکها...
-
این روزهای پر استرس
دوشنبه 27 آبان 1398 22:04
این چند روز میدونم همه در اضطراب و نگرانی بودن و متاسفانه با این بی تدبیری افزایش ناگهانی قیمت بنز ین اعتراضاتی رو ایجاد کردن که در این بین یک عده نادان هم اقدام به آتش زدن بانکها کردن . دفتر ما هم در ساختمانی قراردارد که یک بانک در طبقه اول اون مجتمع هست که شب اول اعتراضات به آتش کشیده شده و تعدادی از مغازه های مجاور...
-
یک روز آرام
دوشنبه 20 آبان 1398 22:41
امروز زودتر از روزهای دیگه از دفتربه خونه برگشتم و طبق معمول پیاده . ساعت حدود یک بود تو اون ساعت انگار روشنی و گرمای آفتاب و آدمهای شاد و پرانرزی بیشتر به چشمم میومد. اول کاری بانکی داشتم انجام دادم و بعد به سمت خونه به راه افتادم در مسیر دو تا دبیرستان هست یکی دخترانه و یکی پسرانه که تو اون ساعت تعطیل شده بودن ،...
-
سفر نخجوان بخش دوم
دوشنبه 6 آبان 1398 21:14
از مسیر سنگفرش و پلکانی به سمت غار حرکت کردیم منطقه صخره ای و با عظمتی بود تا اخر مسیر رفتیم همه خانمها به احترام زیارتگاه با حجاب بودند . در انتهای مسیر مسجدی ساخته شده بود و در کنار اون اطاقکی بود که یک سنگ سیاهی در وسط اون بر روی یک سکو قرار داشت که مردم به قصد زیارت دور اون می چرخیدن و بر روی اون دست میکشیدن و اون...
-
سفر نخجوان
یکشنبه 5 آبان 1398 20:12
برای این تعطیلات برنامه گذاشته بودم بیام آذربایجان چند روزی در روستای پدری باشم و به دنبال جا برای بومگردی هم باشم .و حالا یک جایی رو قرار هست فردا برم ببینم . تو این سفر برادرم و خانمش هم همراهم هستن و تصمیم گرفتیم یک سر به نخجوان بزنیم با توجه به نزدیک بودن روستای ما به مرزجلفا یک روزه میشه به نخجوان رفت و برگشت ....
-
مشکل من با پسرم
جمعه 3 آبان 1398 00:18
پسر کوچک من 22 سالشه . دانشجو هست خیلی خوش اخلاقه و روحیه آرامی داره تو کارهای خونه کمک میکنه بسیار مودب هست اما مشکل بزرگی که داره اینه که شبها دیر میاد خونه یا در گیم نت مشغول بازیهای آنلاین و گروهی هست یا با دوستاش در پارک مشغول پاسور بازی . اصلا احساس خوبی نسبت به این کارهاش ندارم همیشه نگرانم و همیشه سر این موضوع...
-
روزهای بازنشستگی
جمعه 26 مهر 1398 20:14
هنوزبا وجود اینکه کار موظفی شرکتی ندارم طبق روال گذشته صبح زود از خواب بیدار میشم عادت هم ندارم صبح دفتر برم چون عادت کردم بعد از برگشتن از کارخونه عصرها تا ساعت هشت و نه شب دفتر باشم برای کارهای خونه هم هزار تا برنامه دارم ولی اصلا دست و دلم به کار نمیره انگار که میگم اووووه حالا که بیکارم انجامشون میدم و گاهی فکر...
-
بالاخره بالاجبار بازنشسته شدم
یکشنبه 21 مهر 1398 19:41
به دنبال دوندگیهام برای بیمه بیکاری تعریف کردم که به من گفتن باید در خواست بازنشستگی بدم و مستمری بیمه بیکاری به من تعلق نمیگیره . نمیدونستم این کار رو بکنم یا نه بعد از کلی سبک سنگین کردن فکر کردم دیدم بیمه بیکاری که به من تعلق نمیگیره اگر درخواست بازنشستگی ندم مستمری نخواهم داشت و بدون مستمری تنها با درآمد دفتر...
-
ماجراهای من و آراز
پنجشنبه 11 مهر 1398 20:41
آراز خواهر زاده من هست و ده سالشه مواقعی که خواهرم و همسرش خونه نباشن آراز رو میارن خونه ما اون هم یا با پلی استیشن مشغول میشه و یا تو کامپیوتر فیلم میبینه . امروز هم اومده خونه ما ، بازیهای پلی استیشن رو که قبلا همه رو تموم کرده و اونهایی هم که در محدوده سنیش نیست رو چون از مادرش اجازه نداره بازی نمیکنه سایتهای...
-
دوندگیهای من برای بیمه بیکاری
پنجشنبه 11 مهر 1398 19:56
به دنبال پیگیریهای چند ماهه برای بیمه بیکاری بالاخره بهم خبر دادن که درخواستم تو هیئت سه نفره تایید شده و باید برم پیگیری مراحل بعدی رفتم قسمت امور فنی بیمه شدگان تو نامه ای که تاییدیه نوشته شده میبینم شماره بیمه اشتباه ثبت شده میگم اقا این اشتباه تایپی چند ماه دیگه مشکل ایجاد نکنه ؟ میره از رییسش میپرسه و میگه نه...
-
تلاش برای راه اندازی بومگردی
چهارشنبه 3 مهر 1398 22:22
هفته گذشته رو درآذربایجان و در روستای پدری گذروندم به اداره میراث فرهنگی سر زدم و در باره مراحل اخذ مجوز راهنمایی گرفتم چند تا گزینه برای خرید محل رو بررسی کردم و به نتیجه نرسیدم . جالبتر اینه که تو روستا انگار فروش خانه و املاک پدری و موروثی یکجور مایه شرمساری هست و به همین خاطر کمتر کسی پیدا میشه که حاضر به فروش...
-
عصر جمعه متفاوت
جمعه 8 شهریور 1398 20:46
الان تو پارک هستم پسر خواهرم رو آوردم اینجا بازی کنه یک گروه از بچه ها دارن فوتبال بازی میکنن پدرهاشون هم ردیف کنار زمین نشستن و دارن داوری میکنن . به حال این پدرها غبطه میخورم . سالها بعد که این بچه ها بزرگ میشن این پدرها بازنشسته شدن و مثل من حوصله شون سر خواهد رفت ....
-
تصمیم دشوار
چهارشنبه 6 شهریور 1398 11:54
دو ماه هست که در حال بررسی راه اندازی گلخانه و یا بومگردی هستم و یکی دو مورد تا پای امضا قرارداد برای اجاره یا مشارکت گلخونه رفتم اما به دلایلی منصرف شدم ذهنم خیلی درگیره از اینهمه احتیاط کردنهای خودم کلافه هستم امیدوارم بتونم زودتر کاری رو که دلم میخواد شروع کنم و از این بلاتکلیفی دربیام . برام دعا کنید ...
-
مطلبی زیبا در تلگرام
سهشنبه 15 مرداد 1398 22:19
تو تلگرام این مطلب رو خوندم چقدر برام این شخصیت آشنا بود . دلم برا ی خودم سوخت کاش میتونستم خودم رو بغل کنم و ازش بخوام سرش رو بزاره رو شونم و هر چقدر دلش میخواد گریه کنه و غمهاش رو درون خودش نریزه ... چرا زنان قوی از درون شکنندهاند؟ زمانی که ما با زنان قوی روبهرو میشویم، فکر میکنیم که آنها اعتمادبهنفس بالایی...
-
برنامه های جدید من
جمعه 4 مرداد 1398 17:06
همونطور که قبلا نوشته بودم تا آخر خرداد در محل کار قبلی بودم و کارها رو تحویل دادم و بعد توسط یکی از دوستان درست هم زمان با پایان روز کاریم پیشنهاد یک سفر با تور به باکو روداشتم که به فال نیک گرفتم و بعد از برگشت از باکو درگیر کارهای دفتر و ارسال اظهارنامه های مشتریان خودم بودم و حالا با پایان یافتن تیر ماه به طور جدی...
-
نوبت به من هم رسید
دوشنبه 2 اردیبهشت 1398 07:55
بعد از تعطیلات عید و اولین روزی که مدیر عامل اومد کارخونه من رو صدا کرده و با کلی این در و اون در کردن میگه آقای x ( یکی از همکارهای واحد مالی که مسولیت حسابداری مدیریت داره و مستقیم زیر نظر مدیر عامل و پسرش کار میکنه ) درخواست افزایش حقوق داده و گفته کار پیدا کرده و میخواد بره و ما هم میخوایم اون رو نگهداریم و پستش...
-
برنامه ای در باره فرهاد
جمعه 16 فروردین 1398 00:06
بی بی سی داره برنامه ای در باره فرهاد و ترانه هاش پخش میکنه . بسیار زیبا هست . همیشه اهنگهای فرهاد رو دوست داشتم و حالا اردات ویژه ای به فرهاد و منفرد زاده پیدا کردم منفرد زاده ترانه سرایی که بسیار زیبا هنر رو درخدمت عقاید سیاسی ضد استبدادی قرارداده بود . بسیار زیبا بود . حالا که داره تعطیلات تموم میشه و من در برزخ...
-
سال 1398
شنبه 3 فروردین 1398 00:38
سال نودوهفت با تمام فراز و فرودش به پایان رسید سالی با سختیهای فروان و مشکلات اقتصادی بسیار و جهش سرسام آور قیمتها ..... آرزو میکنم سال 98 سالی سرشار از سلامتی ، فراوانی ثروت و دستیابی به موفقیتهای بزرگ برای همه هموطنانم باشه. آرزومیکنم مسولین به سطحی از آگاهی برسن که بتونن به جای فکر کردن به منافع شخصیشون به منافع...
-
امروز بعد از مدتها تو خونه هستم
سهشنبه 28 اسفند 1397 19:36
امروز بعد از مدتها کار سخت و طاقت فرسا تو خونه هستم و اصلا دلم نمیخواد بیرون برم . تو این یکی دو ماه گذشته با توجه به بحرانی که تو شرکتمون پیش اومده بود و تعداد 120 نفری از نیروها تعدیل شده بودند هم کارم زیاد شده بود هم به دلیل چشم انداز تیره و تار آینده از نظر روحی به شدت بهم ریخته بودم. تو ماه گذشته با طرح کمک دولت...
-
بی دردی مسولین
پنجشنبه 18 بهمن 1397 13:20
با توجه به مشکلات مالی شرکتهای وابسته به خودروسازیها که شرکت ما هم جزیی از این شرکتها هست از طریق استانداری و ستاد بحران درخواست تقسیط بدهیهای بیمه و مالیات رو داده بودیم و قول همکاری داده شده بود برای پیگیری رفته بودم اداره دارایی از مدیر کل مجوز رو گرفته بودم و آورده بودم برای رئیس قسمت ارزش افزوده و اون میگفت این...
-
تولد داریوش
دوشنبه 15 بهمن 1397 00:50
دیروز تولد داریوش بود و من این چند روز هی با خودم زمزمه میکنم که تولد بچه ها ب هترین اتفاق زندگی من بودن........
-
آدمهایی که حال آدم رو خوب میکنن
یکشنبه 14 بهمن 1397 01:13
چند روزی هست که شدیدا درگیر حسابهای یکی از شرکتهایی هستم که باید دفاترش رو تحویل میدادم امشب ساعت ده و نیم از دفتر بیرون اومدم و بچه ها از خونه زنگ زدن و سفارش خرید دادن بیشتر مغازه ها تعطیل بودن یک مغازه لوازم پلاستیکی باز بود رفتم داخل و چند وسیله ای که نیاز داشتم خریدم مغازه دار پسرجوان و خوشرویی بود که از هردری...
-
یک روز درخانه
یکشنبه 9 دی 1397 22:03
امروز اصلا از خونه بیرون نرفتم کلی کار عقب افتاده از کارهای خونه و دفتر تو ذهنم هست و نمیدونم چکار کنم . از خودم راضی نیستم مدیریت زمان ندارم دوست ندارم اینهمه کار انجام نشده تو ذهنم داشته باشم بایدیک لیست از کارهای انجام نشده تهیه کنم و زمان انجام و اتمام اون رو مشخص کنم وااااای اینهمه کار ذهنم رو بهم ریخته ..........
-
کارخونه سوت و کور
شنبه 1 دی 1397 17:29
امروز برای شرکت در جلسه استانداری در ارتباط با تعطیلی شرکت و جمع و جور کردن کارهام اومدم کارخونه . اول به همراه مدیرعامل و دو نفر دیگر از مدیران در جلسه شرکت کردیم و تو جلسه قول مساعدت دادن که کمکمون کنن تا بتونیم مطالباتمون رو بگیریم و برای دادن بدهیهای ادارات دولتی مثل بیمه و مالیات و ... باهامون همکاری کنن . بعد از...