من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

دغدغه های مادر بودن

به خودم فکرمیکنم و به بچه ها که هرکدوم راه خودشون رودارن میرن و من گاه و بیگاه با اعتراضاتم میخوام که روششون رو اصلاح کنن زندگی رو جدی تر بگیرن و با آینده نگری بیشتری برنامه ریزی کنن اما احساس میکنم اونها چندان توجهی به این حرفها ندارن و به این نتیجه میرسم شاید بهتر باشه خیلی بهشون پیله نکنم . 

گاه فکر میکنم شاید بهتر باشه خونه رو بفروشم و برم شهرستان و اونها هم خودشون میدونن هر کاری دلشون خواست انجام بدن . و بعد به خودم نهیب میزنم که اونها هم یک آدم بالغ هستن و قرار نیست چون بچه من هستن همیشه به حرفهای من گوش بدن . اجازه بدم خودشون با سعی و خطا راهشون رو انتخاب کنن .

با این افکار درگیر هستم و هر لحظه یک تصمیمی میگیرم و در نهایت با خودم میگم واقعا مادر بودن چه سخته تازه وقتی که هم مادر باشی و هم پدر شرایط سخت تر میشه  خوشبختانه خودم خودم رو کنترل میکنم و سعی میکنم بین این افکار متضاد تعادل ایجاد کنم .

امیدوارم بچه ها بهترین راه رو انتخاب کنن و هر چی خیر هست براشون پیش بیاد . امیدوارم  برای همه   هر چی خیر هست پیش بیاد.

نظرات 10 + ارسال نظر
اعظم 46 شنبه 16 اسفند 1399 ساعت 19:37

سلام صفا جان خوبی مدتیه پست جدید نمی زاریمعلومه سرت خیلی شلوغه

سلام وااااای آره خیلی سرم شلوغه دلم هم برای نوشتن تنگ شده ممنون که به یادم هستی .:

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 7 اسفند 1399 ساعت 09:48 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
مسئله اینه که اگه جلو کار اشتباهشونو هم بگیرین بعدها میگن اگه اون راهو رفته بودیم موفق تر میشدیم!

بله دقیقا همینطوره به همین خاطر سعی میکنم خیلی مانع کارهاشون نباشم اما بطور کامل هم رهاشون نکنم .

محمود سه‌شنبه 28 بهمن 1399 ساعت 07:51

سلام
می خونم شمارو
زنده باشی

ممنون آقا محمود زنده باشین . خیلی وقت بود خبری ازتون نداشتیم .

اعظم 46 پنج‌شنبه 23 بهمن 1399 ساعت 00:42

سلام صفا جان واقعا تربیت بچه در همه ی مراحل‌ سخته وقتی جنین اند میگی دنیا بیاد راحت می شم وقتی دنیا میان میگی از شیر بگیرم راحت می شم.... خلاصه راحتی به مادر نیامده اگه راهنما شون باشیم میگن افکارت قدیمه. محلشون نزاری میگن راهنما نداشتیم خلاصه به نظرم راهی که به نظر درست می رسه بگی ولی پافشاری نه
حالا خدا کنه همسر نجیب وفهمیده وفادار نصیبشون بشه که مادر لااقل یه نفس راحت بکشه امین

بله واقعا تربیت بچه در همه مراحل سخت هست و چه خوب اشاره کردین . خدا بیامرز پدرم همیشه میگفت انشااله پدر و مادر بشین میفهمین ما چی میگفتیم و چی کشیدیم از دستتون به هر حال همیشه همینطور بوده .
گهی زین به پشت و گهی پشت به زین .باید باهاش کنار بیاییم .
امیدوارم همه جوانها خوشبخت و موفق بشن بخصوص در ازدواجشون همسر خوب قسمتشون بشه .

مدی سه‌شنبه 21 بهمن 1399 ساعت 10:20

سلام من امروز آرشیو زندگینامه تون رو خوندم
اول اینکه سپاسگزارم از انرژی که برای نوشتنش گذاشتین
و بعد
احساس کردم یک بار جای شما زندگی کردم... قلمتون بسیار روان و خواندنیست
وقتی با تلخی های زندگی به تمام معنا جنگیدید و توانستید با وجود همه زوایای تاریک آن از نور امید و ارزش نعمت حیات روبرنگردانید و انکارش نکنید، شما یک قهرمان اید.

ممنون از اظهار لطفتون . ممنون که وقت گذاشتین و خوندین .

یاسی دوشنبه 20 بهمن 1399 ساعت 07:07 https://jasmin2020.blogsky.com/

سلام صفا جان
حق داری ...نگرانی ما برای بچه هامون هزار تا ریشه و علت داره ولی اونا دنیا و مشکلاتش رو از دریچه دیگری میبینن...شاید علتش اینه که ما محتاط تر عمل میکنیم چون بواسطه سنی که ازمون گذشته تجربیاتی کسب کردیم و بعضی از اون تجارب رو حتی میشه گفت به قیمت بالایی بدست آوردیم و دلمون نمیخواد که این داستان برای بچه ها هم تکرار بشه...مخصوصا مادرانی مثل مادر من و وجود نازنین خودت که دست تنها بچه هاتون رو به ثمر رسوندین...بنظرم باید تا حد امکان با بچه ها دوست و رفیق بود و ازین طریق اعتمادشون رو جلب کرد تا مجال بیشتری برای انتقال تجربه ها و نظراتمون به اون داشته باشیم...و در نهایت اینکه به خدا توکل کنیم و ازش بخواهیم اونا رو زیر چتر حمایت خودش حفظ کنه...

بله درسته ما محتاط تر عمل میکنیم و به خاطر حس مادرانه دوست داریم بچه ها راهشون کوتاهتر بشه و از تجربه های ما استفاده کنن که کمی بعید هست استفاده از تجربیات بزرگترها همانطور که خود ماهم به این خواست مادرو پدرهامون بی توجه بودیم .

قندک میرزا شنبه 18 بهمن 1399 ساعت 21:32

سلام و هزاران درود
واقعا آینده فرزندان برای والدین علی الخصوص برای مادر خیلی مهمه
مادر مدام نگرانه وناراحت میشه و دلش می سوزه که چرا فرزندان توجهی به تجارب والدین ندارند و حتما باید خودشون دوباره همه چیز را تجربه کنند
یاد این شعر کتابهای درسی زمان خودم افتادم
مرغی فرزندان خود را از نزدیک شدن به گربه خانه بر حذر می داشت و مدام از آنها می خواست که نزدیک گربه نشوند ولی یکی از جوجه ها که فکر می کرد خیلی حالیشه نگرانی مادر را به تمسخر می گرفت ودر نهایت هم یک لقمه چپ گربه شد:
جوجه گفتا که مادرم ترسوست
به خیالش که گربه هم لولوست
گربه حیوان خوش خط وخالیست
فکر آزار جوجه هرگز نیست
و بقیه ماجرا....
به هرحال شما حق دارید نگران باشید ولی فرزندان تاخودشون تجربه نکنند هیچ توجهی به پند واندرزهای مادر ندارند
نگرانی شمارا کاملا حس می کنم

چه شعر خوبی رو یادآوری کردین برای پسرها این شعر رو باید بخونم .
بله این واقعیتی هست که باید بچه ها خودشون تجربه کنن . خود ما هم این دوران رو گذروندیم ولی امیدوارم که جوونها طوری زندگی نکنن که بعد افسوس بخورن .

سهیلا شنبه 18 بهمن 1399 ساعت 16:21 http://Nanehadi.blogsky.com

خدا حفظ کنه همه بچه ها رو.

آمین

مهربانو شنبه 18 بهمن 1399 ساعت 14:41 http://baranbahari52.blogsky.com/

بله واقعا نمیشه بچه ها رو محدود کرد.. نمیشه هم رهاشون کرد .. پس آزاد باشن و ما کنترل نامحسوس داشته باشیم برای اینکه نکنه کمک بخوان و روشون نشه به ما بگن کافیه

بله من هم به همین نتیجه رسیدم

شادی شنبه 18 بهمن 1399 ساعت 12:42 http://setarehshadi.blogsky.com/

اتفاقا همین که هم پدر هستید هم مادر بدم نیست لااقل نمی‌خواد برای تصمیم‌هاتون و عواقبش به یه نفر دیگه هم جواب بدید.

بله از این زاویه که نگاه کنیم خیلی هم خوبه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد