من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

از دفتر دارم برمیگردم ، ، میشینم تو تاکسی دو نفر قبل از من تو تاکسی هستن ومن خوشحال از اینکه خیلی منتظر نمی مونم سوار تاکسی شدم اون دو  نفر هر دو سرشون تو گوشیهاشونه از پنجره تاکسی به  پیاده رو نگاه میکنم یک خانم در حال راه رفتن داره توگوشیش رو نگاه میکنه و چیزی مینویسه . با خودم میگم موبایل دیگه جزء لاینفک و مهم زندگیهامون شده . به این فکر میکنم که حتما زمانی هم تلویزیون و برق و ... همینطور بوده .به گذشته های دور فکر میکنم زمانی که هنوز تلویزیون نداشتیم (خانواده ما به دلیل تعصبات مذهبی پدرم جزو معدود خانواده هایی بود که تلویزیون خیلی دیر به خانه هاشون راه پیدا کرد .خانواده ما بعد از انقلاب و با آسودگی خیال پدرم از بدآموزی تلویزیون موفق با تماشای برنامه های تلویزیون شدن  ) . خلاصه تو تاکسی در فکر این بودم که ما اون وقتها با نبود تلویزیون روزهامون رو چگونه به شب میرسوندیم و چطور حوصله مون سر نمیرفت و الان تصور یک ساعت بدون اینترنت برامون غیرممکن هست با این فکر یکی یکی کارهای اون روزها به یادم میومد :

- کمک به مادر درکارهای خانه بخصوص حساسیت مادر در صبح زود بیدار شدن و شستن حیاط و آب دادن به گلها و باغچه حیاط . کارهایی که الان با زندگی آپارتمانی اصلا موضوعیت پیدا نمیکنه ،

-گوش دادن به برنامه های رادیو - صبح جمعه باشما،  داستان شب رادیو - چرخیدن در امواج مختلف رادیو برای پیدا کردن برنامه های دلخواه ،گوش دادن آهنگها از رادیو ، من عاشق آهنگهای داریوش و گوگوش بودم .

-خواندن کتاب و مجله ،مجله جوانان ، رمانهای عشقی و پلیسی ،مجموعه کتابهای دکتر شریعتی

-دورهمی و مهمانی های روزهای جمعه که با وجود نداشتن اتومبیل شخصی ،خانواده ها با استفاده از وسایل نقلیه عمومی به خانه اقوام میرفتن  اما حالا این رفت و آمدها چقدر کم شدن ....

شما چه خاطراتی از دوران قبل از موبایل دارین ؟

روزهای سرد پاییز

پاییز با وجود زیبائیهای رنگارنگش در من احساسهای متناقض ایجاد میکنه .حالات سینوسی با فراز و فرودهایی بسیار. گاه در خانه چنان دلم میگیره که احساس میکنم دچار افسردگی شدم  پرده را کنار میزنم سکوت کوچه دلگیره دلم گرما و روشنی هوا و رفت و آمد آدمها رو میخواد  با خودم میگم  کاش این آپارتمان روبرو نبود و میشد کوههای دوردست رو دید ...

صبح   از خانه میزنم بیرون ، آفتاب و روشنایی کوچه روحم را لبریز از شوق میکنه با خودم میگم نه زندگی به اون دلگیری که فکر میکنم نیست اصلا زندگی بسیار زیباست . من زاده دشت و کوهستانم و احتمالا در زیر آسمان آبی و آفتاب روشن چشم به این جهان گشوده ام و تابش آفتاب و بودن در زیر نورخورشید اینچنین من رو به وجد میاره .

 گاه فکر میکنم شاید اگر خانه ویلایی بود این احساس دلگیری رو در من ایجاد نمیکرد و یا شاید حالا که مجبور نیستم صبح زود از خانه بیرون بزنم و به محل کارم برم ساعات بودن در خانه این حس رو در من ایجاد میکنه ...


تولد 57 سالگی

امروز من 57 ساله شدم . پسرها و خواهر و برادرها طبق معمول هر سال دیشب سورپرایزم کردن دور هم جمع شدیم و کیکی خوردیم  و عکس انداختیم . امروز همم سیل تبریکات بانکها و همراه اول و.... برام سرازیر شده بود . 57 سال عین برق و باد گذشت و من هنوز یک دنیا آرزوهای جور واجور دارم هزاران راه نرفته ، آرزوهای ریز و درشتی که گاه ساعتها ذهنم رو به خودش مشغول میکنه .

سالها پیش یکی از اقوام(شوهر خاله همسر سابقم ) فوت کرد و مادر همسر سابقم با افسوس میگفت آخی بنده خدا سنی نداشت فقط 60 سالش بود و من که اون موقع35 یا 36 سالم بود در دلم میخندیدم که چرا فکر میکنه 60 سال سن کمی هست . و الان میبینم حق داشت اینطور فکر کنه من هنوز در سن 57 سالگی کلی راه نرفته دارم که براش برنامه دارم البته آرزوهایی هم متناسب با این سن به آرزوهای قبلیم اضافه شده مثلا آرزوی ازدواج پسرها و آرزوی نوه دارشدن و...

باور دارم که سن فقط یک عدد هست و در هر سنی برای سلامتی ،  شاد بودن ،یاد گرفتن و درست زندگی کردن باید تلاش کرد .