من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

تعطیلات تابستانی 95

هفته گذشته تعطیلات تابستونی  ما بود و من نتونستم هیچ سفری برم . پسرها هرکدوم سرکارشون بودن و  دوستم هم که با پسرش میخواست بیاد به خاطر نیومدن داریوش  و تنهایی پسرش نیومد. برای تور گرجستان هم اقدام کردم که به خاطرکم بودن اعتبار پاسپورتم جور نشد و خلاصه موندم خونه .  بدتر از همه اینکه فهمیدم دیگه اصلا بلد نیستم از اوقات بیکاریم استفاده مفید بکنم نه یک ورق کتاب  خوندم نه کارهای عقب افتاده خونه رو کردم نه فیلمی نه تیاتری ..... خلاصه حسابی به بطالت گذشت ....

یک واقعیت وجود داره که دیگه نمیتونم رو بچه ها به عنوان همراه حساب کنم  اونها دغدغه های خودشون رو دارن  و من هم که تو این سالها فقط دنبال کار کردن بودم تلاشی برای فعالیت جدی اجتماعی و پیدا کردن دوستان جدید و همفکر در اینجا نداشتم و دوستانم محدود شدن به دوستان دوران دانشگاه در اصفهان و درنتیجه در چنین مواقعی نمیتونم با دوستان برنامه بزارم و بطور جدی باید به فکر باشم و برنامه ریزی کنم برای فعالیتهای اجتماعی و پیدا کردن دوستان  همفکر .....

از فردا دوباره  کار شرکت شروع میشه .... 

اضطراب پدر شدن یک همکار

یکی از همکارهای خیلی جوون  که تازه تو کارخونه ما استخدام شده و در شرف پدر شدن هم هست هفته گذشته مراجعه کرد برای گرفتن معرفینامه بیمه تکمیلی برای بستری شدن خانمش. گفت که بچه اولشون هست و با توجه به اینکه سه ماه بیشتر نبود که استخدام شده و برای معرفینامه زایمان باید 6 ماه سابقه بیمه تکمیلی داشته باشه در نتیجه نمیشد کاری براش کرد. خیلی مضطرب بود و وقتی فهمید نمیتونیم کاری بکنیم میگفت وای دیگه داره گریه ام میگیره.  راهنماییش کردم که فرم وام اضطراری  پر کنه و قول دادم سعی میکنم کمکش کنم . تو کمیته وام هم موافقت اعضا کمیته رو گرفتم و قرار شد بعد از یکی دو روز  برای گرفتن وام مراجعه کرده بینهایت  هول بود . به یاد به دنیا اومدن بچه اولم کورش افتادم که دستمون خالی بود و امیر نتونسته بود از کارفرماش پولی بگیره من بستری شدم و اون اطاقی خصوصی در بیمارستان خصوصی انتخاب کرده بود و بیرون از بیمارستان به این در و اون درزده بود و پول جور کرده بود تازه با توجه به کمبود سرم در بیمارستان ، از بازار آزاد چند تا سرم تهیه کرده بود و داده بود به پرستار بخش تا برای بیماران دیگه هم استفاده کنن  روزی که قرار بود ترخیص بشم به مادرم که تو بیمارستان همراهم بود گفتم با امیر بره صندوق و اگر امیر پول کم داشت بهش بده و خوشبختانه نیاز نشده بود و امیر تونسته بود لحظات آخر از صاحبکارش پول بگیره با یاداوری اون روزها بی اختیار اشک تو چشمهام جمع شد ..... و اون همکارمون پس از گرفتن چک وامش در حالیکه سر از پا نمیشناخت میگفت اونقدر هول بوده یادش رفته کارت شناسایی با خودش بیاره و قرار شد کارپردازمون چک رو نقد کنه و بده بهش  به شوخی بهش میگم چیه اینقدر هولی حالا این بچه به دنیا میاد و اونقدر اذیتت میکنه که پشیمون میشی از اینهمه اشتیاق برای پدر شدن . میخنده و با کارپرداز میرن بیرون تا چک رو نقد کنن و من نگرانم که نکنه پولهاش رو گم کنه .....