امروز تو دفتر بودم و با زنگهای ممتد در رفتم در رو باز کردم دیدم یک دختر بچه عدودا 10 ساله پشت در هست و شروع کرد به صحبت که پدرم افغانی هست و چند وقته رفته و مادرم مریضه و نمیتونه کار کنه و درخواست کمک داشت .
دفترما تو یک ساختمان چند طبقه هست و بعضی از واحدها هیچ رفت و آمدی ندارن و من با تصور اینکه برای این دختر بچه چه خطراتی میتونه وجود داشته باشه حسابی وحشت کرده بودم بهش توضیح دادم که چه خطراتی وجود داره و اون خیلی مظلومانه به حرفهام گوش میداد. خواستم خوراکی بهش بدم دستهای پوشیده با دستکشش رو نشونم داد و کیک رو ازم نگرفت و من کیک رو با پلاستیک به سمتش گرفتم و اون گرفت . کمی باهاش صحبت کردم و آدرس خونشون رو پرسیدم و اون رفت .
از صبح ذهنم درگیره که ای کاش برای این بچه ها میشد کاری کرد . تو فکر این هستم یک کانال ارتباطی با جمعیت امام علی پیدا کنم و ببینم میشه کاری کرد ؟
بمیرم براشون من که از فکر اقشار آسیب پذیر بیرون نمیام.. همین بچه های کار، همین کسانی که استطاعت خرید لوازم ضدعفونی رو ندارن.. همین که حتی فرهنگشم ندارن ..
صفا جون سعی میکنم من تلاش کنم ببینم راه ارتباطی پیدا میکنم خبر بدم بهت لطفا اگر تو هم به نتیجه رسیدی خبر بده و رو من هم حساب کن
مهربانو جان دنبال پیدا کردن یک راه هستم دنبال پیدا کردن گروههای مردمی هستم که فعالیتهای اجتماعی و توانمندسازی انجام میدن اگر موفق بشم عالیه.