من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

روز سوم

روز سوم   بعد از خوردن صبحانه  در اطراف محل چرخیدیم و از طبیعت زیبای اون لذت بردیم و بعد از ظهر رفتیم کلن ، شلوغی کلن  برامون جذابیت چندانی نداشت  از کلیسای قدیمی کلن به نام DOM دیدن کردیم  بنای عظیمی بود که عظمتش رعب عجیبی در دل ایجاد میکرد .... 




روز دوم

روز دوم بهد از خوردن صبحانه برای گشت و گذار وپیاده روی در اطراف محل  گذروندیم محل استقرارمون  اطراف شهر نویز بود شهر نویز و مناطق اطرافش بینهایت زیبا و سرشار از آرامش بود خونه هایی که پشت پنجره هاش و جلو در خونه ها  به مناسبت سال نو چراغونی شده بود در حین قدم زدن  اهالی  به محض روبرو شدن با لبخندی  بر لب  از کنارمون رد میشدن ....


روز اول سفر

جمعه صبح پرواز داشتیم با توجه به مشکلی که قبلا پیش اومده بود نگران بودم که بازبه مشکل جدید برنخوریم و خوشبختانه رد شدیم و سوار هواپیما شدیم  و باتوجه به کم خوابی که داشتم  تمام مسیر رو خوابیدم  و وقتی  رسیدیم و کارهای کنترل ویزامون رو انجام دادیم و موقع خروج برادرم منتظرمون بود ....

از فرودگاه خارج شدیم چه هوای خوبی و چه طبیعت زیبایی همه چیز نشان از هارمونی  عالی داشت اتوبانهای بزرگ و تمیز که هیچ خبری از ترافیک  توش نبود همه جا سبز و شاداب .....

رسیدیم خونه صبحونه خوردیم و تا بعد از ظهر استراحت کردیم ...

شروع ناخوشایند سفر

بلیط سفرمون رو برای 6 بهمن  گرفته بودم رفتیم فرودگاه و در آخرین مرحله  موقع کنترل گذرنامه گفتن با توجه به تاریخ ویزا که از اول ژانویه شروع میشد نمیتونیم بریم و اگر میرفتیم دیپورت  میشدیم و باید جریمه پرداخت میکردیم .  البته تو سفارت موقع گرفتن ویزا  بهمون گفته بودن این تاریخ تقریبی هست و من فکر نمیکردم مشکلی پیش بیاد . خلاصه بلیطهامون باطل  شده  و 400 هزار تومن بابت کنسل شدنش ازمون کسر و مابقیش رو به حسابمون برگردوندن .  حسابی حالم گرفته شد ولی دیگه کاری نمیشد  کرد .....

خسته و کوفته اومدیم خونه تا بعد از ظهر افتادم خوابیدم روز بعد بلیط جدید گرفتم و  شرکت هم نرفتم   اصلا حسش رو ندارم که حالا بخوام برای همه توضیح بدم که چی شده و تازه با توجه به تعطیلی سه شنبه دو روز ارزشش رو نداشت تصمیم گرفتم برم دفتر و کارهای عقب افتاده رو انجام بدم و با خیال راحت برم سفر.  امیدوارم  ایندفعه دست از پا درازتر برنگردم ....

اینجا ایران است ........

دیروز برای خرید ارز مسافرتی دولتی رفتم بانک ملت مدارک مورد نیاز : فیش عوارض خروجی که از بانک ملی باید گرفته میشد پاسپورت و شناسنامه و کارت ملی و بلیط هست من بلیط رو اینترنتی گرفتم میگن قابل قبول نیت باید ببرید یک اژانس هواپیمایی مهرش کنه میگم آخه از آژانس که نخریدم  از سایت خود ایرلاین مربوطه خریداری کردم خلاصه بعد از کلی چک و چونه که من اینهمه تو بانک معطل شدم تا نوبتم بشه حالا باید این سیر رو دوباره طی کنم و ... از رئیس بانک خواهش کردم کارمون رو انجام بده تا ما بریم و بلیطها رو بدیم مهر کنن خوشبختانه قبول کرده رفتم دفتر ماهان و اونها هم بدون هیچ کنترلی یک مهر زدن و برگشتیم و بلیطهای مهر شده رو دادیم بانک و حواله ها رو گرفتیم  .... 

  

 

کلا تو ادارات ما برای وقت و شخصیت مشترری هیچ ارزشی قایل نیستن از اونطرف در جهت تکریم ارباب رجوع فروش بلیط رو اینترنتی انجام میدن اینجا بانک اون رو قبول نمیکنه عدم هماهنگی تو همه ادارات مملکت بیداد میکنه آیا واقعا ادارت نمیتونن مسیر انجام کارها رو کوتاهتر کنن و از دوباره کاری و اتلاف وقت جلوگیری کنن  ..... 

 

برای فیش عوارض خروج رفتم بانک ملی بعد از اینکه کارم انجام شد داشتم میومدم بیرون دیدم یک دختر بچه حدودا ۹-۱۰ ساله نشسته بود رو صندلی . صدام کرد : خانوم ببخشید ساعت چند بانک بسته میشه؟ گفتم تا یک و نیم هستن شایدم تا سه نگاهی به دورو بر انداختم احساس کردم تنهاست پرسیدم عزیزم تنها هستی در حالیکه بغض کرده بود گفت بله مامانم رفته خونه مدارک بیاره دیر کرده دلداریش دادم که نترس عزیزم بانک حالا حالا بازه نشستم کنارش پرسیدم شماره مامانت رو داری گفت بله شماره رو ازش گرفتم و زنگ زدم و گوشی رو دادم  بهش شروع کرد به گریه که مامان کجایی من میترسم و کی میای ...  مادش گفته بود تازه رسیده خونه و مدارک رو برداشته داره میاد. دلداریش دادم گفتم نترس من بانک روبرویی کار دارم دوباره برمیگردم بهت سر میزنم با شخص دیگه ای حرف نزن و بیرون هم نرو . رفتم بانک ملت و درگیر کارها شدم و موقع برگشت تو راه شرکت یادم افتاد که ای وای به اون کوچولو سر نزدم یادم افتاد شماره مادرش رو دارم زنگ زدم مادرش سلام و احوالپرسی کرد و تشکر کرد گفتم من قول داده بودم به دخترتون سر بزنم یادم رفت و به همین خاطر  زنگ زدم .. دستش درد نکنه گوشی رو داد دست دخترش و اون با صدایی شاد و خندان گفت سلام خاله من حالم خوبه ... خیالم راحت شد .... 

  

ولی واقعا با این کاری که اون مادر انجام داده بود هر اتفاقی برای اون دختر ممکن بود بیفته ....