من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

مناظر زیبای پشت پنجره

وقتی در محل کارم خسته میشوم  از پشت میز بلند شده و از پنجره اطاقم نگاهی به بیرون می اندازم گاهی این کار  با زمان مدرسه رفتن یا برگشت از مدرسه دو پسر نوجوان سرایدار کارخانه روبرو هم زمان می شود پسران نوجوان مرتبی که  کوله بر دوش در حال رفتن و یا برگشت از مدرسه هستن . این منظره به طرز غریبی شور زندگی را در انسان ایجاد می کند و خستگی را از یاد می برد.

امروز هم یکی از اونها با لباس آستین کوتاه و شلوارک ورزشی کوله به دوش از مدرسه برگشته بود و تقلا میکرد که شیشه نگهبانی رو بزنه تا در رو براش باز کنن و دستش نمی رسید گشت و یک تکه چوب پیدا کرد و شیشه را زد و وقتی در رو براش باز کردند دوان دوان داخل حیاط شده و به سمت خانه رفت این صحنه ها بسیار دوست داشتنی است .

ادامه بحران اقتصادی

من تو یک شرکت قطعه ساز خودرو کار میکنم و در این 10 ساله تو این شرکت فراز نشیبهای زیادی رو پشت سر گذاشته و به دنبال بحران سال جاری که دامن خیلی شرکتها منجمله شرکتهای خودرو ساز رو گرفته شرکت ما هم از ماه آینده به مدت دو هفته تعطیل خواهد شد .....

این بحران چه زمانی پایان خواهد یافت و مردم  چگونه با این بحران مقابله خواهند کرد ؟؟

چه خوب بود اگر.......

چه خوب بود اگر این شعر مولانا سرلوحه اعمال همه انسانها میشد :

این جهان کوه است و فعل ما ندا 

سوی ما آید نداها را صدا 

همه کارهای ما مانند صدایی است که ایستاده در مقابل کوهی فریاد میزنیم و انعکاس همان صدا به سوی ما باز میگردد .

بحران اقتصادی

این بحران اقتصادی و بلا تکلیفی قیمت خودرو  دامن شرکت ما رو هم گرفت و شرکت تا اطلاع ثانوی فقط سه روز در هفته کار خواهد کرد . مانده ام به فکر کارگران درمانده ای که دو ماه است حقوق نگرفته اند با اجاره خانه و بچه های محصل و مشکلات دیگر چه خواهند کرد .

خود من هم باید به فکر فعالیت بیشتر در کارهای دفتر باشم .

شبانه روز پر از استرس

پسر کوچک من که امسال دانشگاه اراک قبول شده متاسفانه بیش از حد به بازیهای اینترنتی و گیم نت وابسته هست و آخر هر هفته  از اراک میاد خونه و  با توجه به قبولی در دانشگاه و افزایش پول توجیبی متاسفانه شرط بندیش در بازیها با مبالغی بالاتر از قبل شده و حالا تو این هفته با ناراحتی میگفت که پول کم آورده و از من میخواست که بدهی اون رو پرداخت کنم تا اون با آرامش بتونه به درسهاش برسه و من که از این کارهای اون به شدت عصبانی بودم قبول نکردم و گفتم فقط پول توجیبی رو بهش میدم و اون باید با صرفه جویی و ماندن در خوابگاه و ندادن هزینه رفت و آمد این بدهی را به مرور پرداخت کند و دیگر حتی برای بازی و سرگرمی به گیم نت نرود . پسرم از این برخورد دلخور شده و  هفته گذشته رو  دانشگاه نرفت اما همچنان برنامه کلوپ گیم نت رو داشت و آخر شب خونه میومد  شب چهارشنبه قبل بعد از دیر کردن مجدد که ساعت 12 شب به خونه اومد جرو بحث تندی باهاش داشتم و گفتم اگر نمیتونه گیم نت رو کنار بزاره از خونه بره و اون لباسش رو پوشید و رفت ....

من ناباورانه ناظر رفتن اون بودم و پسر بزرگم هم هیچ عکس العملی نشون نداد بهش گفتم برو دنبالش ببین کجا میره و اون قبول نکرد گفت نگران نباش هوا سرده برمیگرده ...

بعد از یکی دوساعت از نگرانی داشتم سکته میکردم اگر اتفاقی براش میفتاد من چه میکردم نمیدونستم چکار کنم به پسر بزرگم گفتم زنگ بزنه ببینه کجاست قبول نکرد بعد از ساعتی خودم زنگ زدم و گفتم که :از خدا خواسته دوباره رفتی گیم نت و اون گفت نه گیم نت نرفته و من گوشی رو قطع کردم با این تلفن اعصابم کمی آروم شد احساس کردم جاش امنه و خوابیدم ناگهان با فریادهای پسر بزرگم بیدار شدم که به من میگفت چطور میتونی بخوابی ؟ چرابیرونش میکنی و بعد بهش زنگ میزنی و بعد هم راحت میخوابی میگفت که از عصیانیت و تپش قلب نتونسته بخوابه و....

من جوابی براش نداشتم عصبانیت و نگرانیش برام قابل درک بوددر جواب  فقط گفتم من زنگ زدم که چرا دوباره رفته گیم نت زنگ نزدم که عذرخواهی کنم ...

شب رو سپری کردیم و صبح هم سرکار نرفتم و دوباره صبح حدود ساعت هشت و نیم بهش زنگ زدم خواب بود گفتم بیاد ببینم برنامش چی هست و اون گفت که خونه دوستش هست و حالا همه خوابن و نمیتونه بیاد و ...

من دیگه بهش زنگ نزدم اما از نگرانی عین مار زخم خورده به خودم می پیچیدم چرا اینطور شده بود من که زندگیم رو به پای بچه ها ریخته بودم و همیشه حواسم بود که از نظر تربیتی اصولی رفتار کنم ولی حالا به بن بست رسیده بودم آینده برام تیره و تار بود .... یاد روزهایی می افتادم که تو همین سن و سال من به دنبال اعتقاداتم از خونه زدم بیرون و پدر و مادرم بالاجبار تسلیم شدن و تازه میفهیمدم که اونها چه کشیده بودن اون هم  زمانیکه هیچکدوم از این امکانات ارتباطی هم وجود نداشت . کاش الان پدر و مادرم بودن و من بابت همه اون اذیتها ازشون حلالیت میخواستم و ازشون میخواستم مفصل درمورد اون نگرانیها و اضطرابها حرف بزنن .... قطعا اون روزها پدر و مادرم چند سال پیرتر شده بودن  

تا ظهر صبر کردم خبری نشد به برادرم زنگ زدم و موضوع رو باهاش درمیون گذاشتم میگفت باید بهش سخت بگیری و اون رو ببری اصفهان تحویل باباش بدی و بگی تا حالا من نگهش داشتم از این به بعد با شما ...  و من اصلا با این فکر موافق نبودم ازش خواستم که فقط زنگ بزنه بپرسه چی شده و چرا از خونه رفته وکاری بکنه که بیاد خونه . زنگ زده بود و باهاش صحبت کرده بود بعد از ظهر پسرم اومده بود خونه . شب که از دفتر اومدم سر راه برادرم رو دیدم که از خونه ما برمیگشت  با پسرم صحبت کرده بود .

کمی بعد از اینکه رسیدم خونه خیلی کوتاه با پسرم حرف زدم و فقط گله کردم که آیا این پاسخ زحماتی هست که من کشیدم و آیا قبلا بهش اخطار نداده بودم که این راه سرانجامی جز پشیمونی نداره و تاکید کردم که باید بدهیش رو خودش به مرور پرداخت کنه گیم نت رو هم به مرور کم کنه و به هیچ عنوان شرطی بازی نکنه و اون قبول کرد و این هفته هم راهی اراک شد  ....

با یادآوری اون شبانه روز در عین حالیکه اشکم سرازیر میشه در حالت دوگانه ای قرار میگیرم آیا بک جوان بیست ساله رو باید کنترل کرد یا باید به انتخابش احترام گذاشته و اجازه بدیم خودش تجربه کنه و راه صحیح رو پیدا کنه ..

آرزو میکنم این شبانه روزی که برمن گذشت بر ای هیچ انسانی پیش نیاد .....