من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

یاد روزهای سخت گذشته

ریروزبه طرز عجیبی احساس خستگی داشتم  بعد از افطار رفتم که چرتی بزنم اما تا سحر خوابیدم.  سحر بیدار شدم سحری خوردم و دیگه خوابم نمیومد بی اختیار یاد روزهایی افتادم که تو اصفهان بودم تازه جدا شده بودم و خودم خونه اجاره کرده بودم کوروش کلاس چهارم بود و داریوش مهد کودک میرفت و من مجبور بودم  اونها رو تو خونه تنها بزارم صبح سرویس میومد دنبالشون و کوروش مسول بود داریوش رو تا مهد برسونه و از مهد تا مدرسه رو خودش با تاکسی میرفت و ظهر وقتی برمیگشت داریوش رو از مهد برمیداشت میومدن خونه و غذاشون رو گرم میکردن و می خوردن.... ‌

 الان که فکر میکنم تصورش برام غیر ممکنه.  به کوروش سفارش کرده بودم که برای رد شدن از خیابون حتما از پل عابر پیاده استفاده کنه و.....  

صاحب خونم زن و مردی مسن بودن که چند تا دختر و پسر بزرگ داشتن و خانم و آقا حواسشون به بچه های من هم بود. یک بار هم یکی از دخترها برای بچه ها کادو گرفته بودن.

با یادآوری اون روزها اشک در چشمم حلقه میزنه.. ‌.  راستی چرا باید اونهمه سختی میکشیدم  ؟؟؟

بی اختیار یاد این شعر میفتم :

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد....  ‌‌‌