من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

سرماخوردگی من

یکی دو روزه سرما خوردم و سرکار نرفتم دیروز رفتم دکتر درمانگاه تامین اجتماعی ، خوب اینو میدونم که سرماخوردگی فقط نیاز به استراحت داره و اصلا برای اینگه گواهی بگیرم رفتم دکتر و اون دکتر بی منطق با این عذر که چونکه صبح نرفتم دکتر و شب رفتم برای دیروز گواهی ننوشته و فقط یک روز برای امروز نوشته و من هم باهاش خیلی بحث نکردم چون فایده نداشت . از دیروز با خودم دارم کلنجار میرم که این دکترهای تامین اجتماعی واقعا چرا  اینطور برخورد میکنن  انگار مریضها ارث بابای اونها رو خوردن در حالیکه حقوق اونها از همین حق بیمه های ما پرداخت میشه 30 درصد از حقوق هر نفر به تامین اجتماعی داده میشه و دریغ از خدمات رسانی خوب و اصلا حالا اگر خواهرش، دختر خالش  یا دوستش  هم بود همینطور سخت میگرفت ...

 تصمیم دارم برم با رئیس درمانگاه حرف بزنم ببینم چی میگه اگر نگم غم باد میگیرم 

...............

یکی از کارگرهای شرکت دو روز پیش اومده با چهره ای به شدت هم ریخته و شاکی از تاخیر بیش از حد پرداخت حقوق شروع کرده از مشکلاتش گفتن و من گوش دادم میگه : چند ماه کرایه خونم عقب افتاده صاحیخونم همسر یک جانباز که تنها منبع درامدشون همین کرایه خونه هست و همون اول باهام شرط کرده هر کاری تو این خونه میکنی بکن هر چقدر مهمون بیاد و  سرو صدا داشته باشی اشکالی نداره فقط کرایه خونت رو به موقع بده و حالا 4 ماهه کرایه ندادم و اون زن به روی من نیاوره اما من دیگه خجالت میکشم ازش ...... گفتم صندوق که پول نداره یک نامه بنویس تا ببرم برای  مدیر عامل ببینم  آیا میتونم از مدیر عامل برات پول بگیرم . نامه رو نوشته آورده داده و رفته تو سالن بعد زنگ زده میگه خانم ا... اون نامه فقط یک برگ کاغذه هیچ احساسی نداره لطفا احساس من رو که باهاتون حرف زدم به حاج آقا منتقل کنید ..... و من تو فکرم ...ناراحتم  از اینکه این انسانها چقدر باید تحت فشار باشن .... دو روز گذشته و من نتونستم براش کاری کنم  تا امروز .....

یکی دیگه از کارگرها دوهفته قبل درخواست وام اضطراری کرده برای زایمان خانمش و گفتم صبر کنه تا نزدیکیهای زمان بستری بلکه بتونیم کاری بکنیم و امروز اومده که هر آن ممکنه خانمش بستری بشه  و اینکه دستش خالیه .....

نامه ها رو بردم پیش مدیر عامل براش توضیح دادم که هیچ پولی تو صندوق نیست کارت حسابش رو داده گفته برید ببینید پول داره بردارید کارت رو دادم به کارپرداز و از اون دو تا کارگر شماره کارت گرفتم و با توجه به اینکه اخر وقت اداری بود اومدم خونه کارپرداز کارت رو بره و رمزی رو زدن و درست نبوده و کارت غیر فعال شده تلفنی به من خبر دادن و من  با شنیدنش نگران اون دو تا کارگرم که با چه امیدی شماره کارت داده بودن ..... شماره کارتها رو از منشی گرفتم مبلغی از وامی که هفته قبل گرفته بودم مونده بود و امانت داده بودم به  خواهرم  گفتم  بخشی از اون رو به حسابم انتقال بده تابریزم  به حساب اون کارگرها جلوخود پرداز بانکم از تصور ناامیدی اونها بغض کردم  منشی شماره ها رو برام اس ام اس کرده یکی از شماره ها اشتباهه « اشتباهی شماره خودم رو نوشته ، بهش زنگ میزنم میگه خونه هست و اون کاغذ یادداشت پیشش نیست تو کارخونه مونده  خوشبختانه شماره اون کارگر رو داره بهش زنگ میزنه و شماره کارت رو میگیره و برام میفرسته ......

جلو خودپرداز خانمی داره  تلاش میکنه پرینت حساب بگیره نمیشه کمکش میکنم و ده گردش آخر رو براش میگیرم و میدم دستش داره با دقت میخونه کاغذ رو به من نشون میده میگه این مانده 20 هزار تومنه میگم بله میگه خوب 6 تومن باید بمونه 14 تومن باید بده چرا نمیده میگم خوب شاید 10 تومن باید بمونه میگه خوب باید 10 تومن بده ولی نداد دوباره تو صف خود پرداز بغلی می ایسته  .... من هم نوبتم شده دارم برای کارگر دوم پول انتقال میدم ذهنم درگیر اون خانمه  با بی پولی چکار میخواد بکنه   حتما نیاز داره خوبه یه مبلغ جزئی بهش به عنوان قرض بدم و شماره کارتم رو هم بهش بدم و بگم هر وقت پول دستش اومد بریزه با این فکر خیالم راحت میشه پول رو به حساب کارگر دوم انتقال دادم ...اون خانم هم رفته .....

راه میفتم .............

 یاد تیتر صبح روزنامه همشهری میفتم  یاد هزاران شرکت شبه دولتی که اطلاعات درامدشون به دولت نمیدن و از میلیاردها میلیارد تومن درامدشون ریالی به دولت مالیات نمیدن ............

دلم میخواد تو خیابون گریه کنم ..... صدای فروشنده دوره گرد همیشگی بااون لهجه خاصش میاد.... شیر مال تازه شیرین خوشمزه ......همه اینها تلنگری هستن به بغض فرخورده من ..... بی خیال مردم  بگذاراشکهام سرازیر بشن ..........



کولبران

امروز  یک مستند برنامه اپارات نشون میداد در باره زندگی کولبرهای مرز کردستان و قاچاق کالا برای گذران زندگی و جدال با مرگ ....

دردهای این جامعه را پایانی نیست......

مشکلات شرکت و جامعه

روز سه شنبه قرار بود یک علی الحساب به حساب پرسنل واریز کنیم از دفتر تهران تماس گرفتن که مبلغ به حساب واریز شد چک رو آماده کردیم و کارپرداز برده واریز کنه زنگ زده که تامین اجتماعی حساب رو مسدود کرده و نمیشه برداشت کرد از عصبانیت داشتم منفجر میشدم معمولا چنین مواقعی بانکیها بهمون خبر میدن که ایندفعه  فراموش کرده بودن . رودست خورده بودیم اساسی ، زنگ زدم با مسئول اجرائیات صحبت کردم از شدت ناراحتی دلم میخواست هر چی بد و بیراهه نثارش کنم میگم میدونید کارگرها چه مشکلاتی دارن میدونید که هنوز حقوق تیرشون رو نگرفتن و برای نون شبشون محتاجن و... میگه خانم اینها احساساته ولش کن میگم دقیقا احساسات انسانیه که شما بهش بی توجهی کردیدن و... صحبت فایده ای نداشت بلافاصله یک یادداشت دادم ببرن برای مدیر عامل که تو جلسه بود اون هم سریع اومد بیرون و راهی تامین اجتماعی شدیم رییس سازمان تو اداره کل در جلسه بود  دسترسی بهش امکان پذیر نبود  خوشبختانه با همکاری  رئیس دفترش که تلفن زده بودو ماجرا رو توضیح داده بود  و رئیس  گفته بودبه اجرائیات  بگه  فعلا از حساب برداشت نکنن...  خیلی سعی کردیم که حساب رو باز کنن و بتونیم به حساب پرسنل انتقال بدیم  ولی نشد. بچه ها همه خبردار شده بودن و عزا گرفته بودن مدیر عامل هم به شدت ناراحت بود ولی دیگه کاریش نمیشد کرد موند تا روز بعد و با جلسه حضوری مدیر عامل و رئیس سازمان بالاخره نامه رفع مسدودی رو گرفتیم و پول رو به حساب پرسنل ریختیم حالا فکر کنید این مبلغ فقط 150 هزار تومن برای هر نفر بود بخشی از حقوق تیر ماه ......

امروز تو تامین اجتماعی یکی از مدیرهای سازمان میگفت : رفته بودم مدرسه پسرم دیدم یک دانش آموز رو به خاطر نداشتن فرم مدرسه از کلاس بیرون کردن و پدر اون بچه اومده دفتر مدرسه و میگه من الان 4 ماهه حقوق نگرفتم ، پول  ندارم فرم بگیرم اگردارین بهم قرض بدین بخرم پول گرفتم بهتون پس میدم بغض گلوم رو گرفته بود با خودم  گفتم نکنه از همکارهای ما بوده ...

 واقعا اون مدیر و ناظمی که اون بچه رو از کلاس بیرون کرده اصلا ازاوضاع جاممعه خبر داره اصلا روح و روان اون بچه براش مهمه  اصلا به این فکر میکنه اون بچه با اینهمه تحقیر درآینده چه خواهد شد هر چند اون  مدیر یا ناظم هم قطعا با دنیایی از عقده ها و سرخوردگیها بزرگ شده و حالا اینطور داره انتقام میگیره  .......

دوراهی ماندن و رفتن

دلم میخواد استعفا بدم موندم تو دوراهی ......

استعفا بدم و از بیمه بیکاری  استفاده کنم و بچسبم به کارهای دفتر فکر میکنم تو دفتر متناسب باتلاشم درآمد خواهم داشت ......

نمیدونم چه کنم ؟؟