من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

بهانه های کوچک خوشبختی

صبح از خونه زدم بیرون ...... 


پام رو که تو کوچه میزارم کوچه غرق نور افتاب هست آسمون رونگاه میکنم آبی آبی  با خودم میگم مگه قرار نبود برف و بارون بیاد ؟؟ ؟؟  من از ترس برف و بسته شدن راهها سفرم به روستای پدری رو کنسل کردم .... 


هوای تمیز، روشنایی آفتاب ، آسمون آبی کلی بهم انرژی میده چه حس خوبی پیدا میکنم ....


تو مسیرم میبینم یک دختر جوون با شال افتاده بر شانه و موهای  بلندمشکی ریخته بر شانه ها  قلم و کاغذ به دست  جلو یک ساختمان نیمه کاره داره سوالاتی از کارگر ساختمون میپرسه و یاداشت میکنه نزدیکشون میشم سوالات دختر جوون تموم شده میپرسم از بنگاه معملات املاک هستین ؟ میگه نه کار فروش سنگ میکنم  میخندم و میگم آفرین موفق باشین با صدای بلند میخنده و تشکر میکنه و میره سوار ماشین بشه ....


کمی جلوتر کارگر شهرداری با لباسهای نارنجی کنار چرخ دستیش ایستاده گوشی دستش و هندز فری در گوشش با دقت گوشی رو داخل جیبش میزاره و چرخ رو به حرکت میندازه ....


به خیابون اصلی میرسم مغازه ها همه باز شدن پیرمرد صاحب یکی ازمغازه ها با لباس کامل کردی جلو در مغازه نشسته و رفت و آمد رهگذران رو تماشا میکنه ...


جلو نونوایی مردم صف بستن و منتظر بیرون اومدن نون از تنور هستن ...


زندگی با همه فراز و فرودش در حال گذر هست ....


و من به بهانه های ساده خوشبختی می اندیشم ......

مادر بودن

صبح رسیدم دفتر و طبق عادت همیشکی اول سری به واتس آپ و تلگرام میزنم تا ببینم دنیا چه خبر است صفحه تلگرام احسان محمدی رو باز میکنم این مطلب رو میخونم 

" مادر شهید علی احمدی اهل روستای بنه گز تنگستان ، هر روز قاب عکس خیابانی پسرش را گردگیری میکند . منبع : توئیتر خضر خلیلی "

عکس اون مادر عزیز در کنارقاب عکس پسر شهیدش در خیابان هم ابتدای مطلب هست . بغض راه گلوم رو بسته با خودم میگم مادر بودن چه حس پیچیده و غریبی هست هم زیبا و دوست داشتنی هم دردناک و ترحم انگیز ....

یاد مادر خودم میفتم حتما خیلی حرفها و دردها داشت که تو دلش موند ...