من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

به دنبال دوستان قدیم

سلام امروز تو محل کارم فرصتی شد تا سری به پیوندهای وبلاگم بزنم و چقدر خوشحال شدم از وبلاگهایی که به روز بودن و چقدر  دلم برای دوستان قدیمی که به روز نبودن  تنگ شد  :سورملینا -آفرین -آنا آرین -  مسی  -سارا ,و.....

دردسرهای متاهلی

خواهرم تازه عقد کرده با کسی که چند سالی دوست بودن و فراز نشیبهایی هم در ارتباطشون داشتن و چند روز قبل ساعاتی بعد از نیمه شب از شماره ناشناسی تماسی باهاش گرفته میشه و وقتی جواب میده از اونطرف جوابی نمیاد و بعد پایمی از شماره دیگه براش میاد که :  "فلانی جان حالت خوبه " یعنی تماس و پیام از کسی بوده که اون رو میشناسه  خلاصه با توجه به اینکه اون شب همسرش پیشش نبوده شک میکنه که نکنه اون این کار رو کرده چند روز بعد از همسرش سوال میکنه و اون انکار میکنه و الان چند وقتی هست که ذهنش درگیره این موضوعه و دنبال این هست که از طریقی بتونه صاحب اون شماره ها رو پیدا کنه .... و از طرفی هم انکار همسرش رو باور نمیکنه ..... با دیدن این مسائل با خودم میگم دنیای متاهلی هم عجب دردسرهایی داره چه خوب که من خودم رو از این دنیا بیرون کشیدم ..... اما همین الان که دارم مینویسم یاد چای هایی میفتم که عصرها امیر آماده میکرد و برامون میریخت و من چقدر گاهی دلم برای اون محبتها تنگ میشه اما خوب برایند تلخ و شیرین زندگی وقتی تلخ باشه و وقتی مشکلات قابل حل نباشه  چاره ای حز جدایی نیست  که هیچ بلکه  جدایی بهترین گزینه هست .

این پادرد لعنتی

حدود دو هفته هست پای سمت چپم به شدت درد میکنه البته شاید شدید هم نباشه اما از اونجا که من عادت به درد ندارم خیلی برام آزار دهنده هست بخصوص که عضلات پای چپم  کمی بی حس شده و  مجبورم آرام و با احتیاط راه برم .دو روز قبل در حال راه رفتن تصور کردم الان اگر اراده کنم میتونم بدوم . کمی تو فکر رفتم اصلا تصور دویدن هم برام غیر ممکن بود . تو  ذ هنم  پام توان حرکت سریع رو نداشت چه برسه به دویدن .  با این افکار خیلی حالم گرفته شد یاد مادرم افتادم که چطور ما هیچگاه درکش نکردیم واون سالها و به مرور حرکت پاهاش آروم و آروم شد و در نهایت با واکر راه میرفت  و ما هیچوقت از عمق دردش آگاه نشدیم  هر چند پزشکا میگفتن عصبی هست و مشکل نوروپاتی رو کاری نمیشه کرد .و الان که  این مشکل  برای خودم پیش اومده  دلم میسوزه البته برای پا درد من دکتر  تشخیص سیاتیک داده . با این افکار روزم سپری شد . شب که رفتم خونه لباسهام رو عوض کردم و  تو خونه شروع به دویدن کردم باورم نمیشد به راحتی و بدون هیچ مشکلی دویدم و از خوشحالی در پوستم نمی گنجیدم .  

اما  همچنان در راه رفتن مشکل دارم .... 

کم شدن تواناییها کمی ناخوشایند هست ......

دلتنگ نوشتن

هنوز هر از گاهی به وبلاگ سر میزنم دلم برای نوشتن و خوندن نظرات تنگ شده . به خاطر مشغله زیاد خیلی از نوشته ها تو دلم موند و سنگینی کرد و بیات شد و به انزوا و فراموشی رفت و چه روزهایی که در اوج خستگی ناشی از کارها با خودم گفتم : واااای چقدر سر خودم رو شلوغ کردم ..... و چه لحظاتی که با دیدن صحنه ای و یا خوندن مطلبی  حرفهای دلم فوران زدن و و سرریز شدن و من فرصت نکردم بنویسم و فقط در درون برای خودم تکرارشون کردم ......

نمیدونم مقتضای زندگی ماشیینیمون هست و یا زیاده خواهی هامون که همه زندگیمون شده تلاش و دوندگی برای کسب روزی  و یا اینکه بلد نیستیم چطور زندگی کنیم ....

ولی هر چی هست من یک گمشده بزرگ دارم و اون هم تغذیه روح هست . روحم کم آورده و نوشتن بخشی از تغذیه روحم هست و بخش دیگه اون خونده شدن این نوشته ها و اظهار نظرهای دوستان .....

دوستان عزیز حواسمون باشه خونه ها و دوستهای قدیم رو فراموش نکنیم ..........