من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

دیکتاتور پنهان درون ما

امروز صبح میرفتم دفتر در حال گذشتن از زیر گذر عابر پیاده متوجه شدم در او ل زیر گذر مرد دست فروشی داره بساطش رو پهن میکنه و کمی اونطرفتر زن بی خانمانی با بچه کوچکش  در حال جمع کردن بساطش,وم بودن . کمی دور شدم و برگشتم ببینم چرا اون زن بلند شد  دیدم  بچش رو بلند کرده و  کیسه پلاستیک زیر انداز بچه رو برداشته و کمی اونطرفتر و تو ضلع مقابل پلاستیک رو پهن کرد و با بچش نشستن  احساس کردم اون مرد دست فروش بهش اعتراض کرده بود برگشتم  به سمت دفتر و تو  را ه با خودم فکر میکردم هر کدوم از ما درونمون یک دیکتاتور پنهان داریم که دنبال فرصت برای عرض اندام  هست ......

آیا وجود این دیکتاتور ذاتی هست یا اکتسابی از محیطه ؟

آیا برای ادامه بقا لازمه یا بدون اون  بهتر هم میشه زندگی کرد ؟

آیا همین دیکتاتور بالقوه بودن هر کدوم از ما موجب شکل گرفتن دیکتاتورهای اجتماعمون نمیشه ؟

روز اول بعد از تعطیلات

امروز بعد از دوهفته تعطیلی رفتم سرکار دیروز احساس میکردم دلم برای کار تنگ شده سیزده بدر هم که نرفته بودیم بیرون  درنتیجه احساس خستگی هم نمیکردم . امروز هم کارها سبک بود و بعد از ظهر هم دفتر نرفتم . از اینکه یک نفر رو گذاشتم تو دفترکارها رو انجام میده خیلی راضی هستم هر چند هزینه داره و برام سودی نمیمونه ولی از نظر اینکه کارها انجام میشه و نگرانی اون رو هم ندارم خوبه ....

ببینیم تا زمان ارسال اظهارنامه ها و دفتر نویسیها چه خواهد شد ........

سیزده بدر

امروز صبح از خونه بیرون نرفتم از قبل این تصمیم رو داشتم بیرون نریم چون روز شنبه بعد از دوهفته میخواستم برم سرکار و خیلی خسته میشدم  هوا هم بارونی بود و خوب نمیشد جایی رفت.  داریوش با دوستاش  رفتن بیرون و کورش هم نشست سر کامپیوتر و من هم با تلویزیون و تلگرام مشغول شدم. خواهرم زنگ زده  که بریم باغ گلها و سراغ بچه ها رو میگیره میگم من میام ولی بچه ها رو نمیدونم هر کدوم دنبال برنامه های خودشون هستن  ، در جوابم میگه : الهی بمیرم آبجی  و من موندم که واقعا شرایطم خیلی دردناکه ؟؟؟

من که چنین احساسبی ندارم.  البته اگر بچه ها همراهم بودن عالی بود. ولی حالا هم کاملا طبیعی هست که اونها دنبال کارها و علایق خودشون باشن ....

من از مسافرت و طبیعت گردی خوشم میاد و فرصتی پیش بیاد میرم اونها هم جوونن و طبیعتا با هم سن و سالهاشون  بهشون بیشتر خوش میگذره.....


این تعطیلات دوست داشتنی

وای چه عالی هست این تعطیلات  چند روز اول رو در سفرپبودم  و حالا توی خونه نشستم و بدون نگرانی  آروم  آروم  دارم  کارهای عقب افتاده خونه رو انجام میدم خریدهای  خونه رو میکنم ،  وبلاگ میخونم ، تلویزیون تماشا میکنم و از زندگی لذت میبرم ....

این هم یک  جلوه دیگه از  زندگیه بدون نیاز به بدو بدو و نگرانی و اضطراب کارها....

شروع سال 1395

مطالبق رسم این چند سال اخیر امسال رو هم به همراه دوستان رفتیم سفر.  برنامه سفر استان سمنان بود...

الان تو مسیر برگشت هستیم بارون شدید داره میباره کورش داره رانندگی میکنه و من مشغول چک کردن پیامها هستم ....

محل استقرارمون شاهرود بود زیبایی سفر برای من بیشتر مربوط به بازدید  از مرقد بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی بود بسطام عجب جایی بوده و چه عرفایی در اون پرورش یافتن ....

این متن از ابوالحسن خرقانی تاثیر عجیبی در من گذاشت :

بر سر در خانقاهش  نوشته شده بوده:

 " انکه بر این سرا وارد شد نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه انکس که نزد باریتعالی  به جان ارزد البته در سرای ابوالحسن به نان ارزد ."

چقدر فاصله هست میان عالم و رهبر مذهبی که به زور میخواد مردم رو به خیال خودش به بهشت ببره با اونی که میگه همه بنده یک خدا هستیم و اعتقادات مذهبیمون یک رابطه شخصی بین ما و خداوند هست  و نباید ملاک برتری طلبی ویا تحقیر انسانها در  روابط اجتماعیشون    باشه .....