من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

سفر نخجوان بخش دوم

از مسیر سنگفرش و پلکانی  به سمت غار حرکت کردیم منطقه صخره ای و با عظمتی بود تا اخر مسیر رفتیم همه خانمها به احترام زیارتگاه با حجاب بودند . در انتهای مسیر مسجدی ساخته شده بود و در کنار اون اطاقکی بود  که یک سنگ سیاهی در وسط اون بر روی یک سکو قرار داشت که مردم به قصد زیارت دور اون می چرخیدن و بر روی اون دست میکشیدن و اون رو زیارت میکردن خانم مسنی که فهمید ما ایرانی هستیم  در حین انجام اعمال زیارت ما رو هم راهنمایی میکرد و بعد از اتمام زیارتش از ما دعوت کرد که مهمانش بشیم و ما ضمن تشکر ازش خداحافظی کردیم و برگشتیم  .

پایین مسیر راننده منتظر ما بود . سوار تاکسی شده و به سمت نخجوان حرکت کردیم به بازار مرکزی شهر رفتیم . در اونجا از بازارهای قدیمی به سبک بازارهای سرپوشیده  در شهرهای بزرگ ایران خبری نیست  . و بازار اصلی محل بزرگی بود شبیه بارار روزهای شهرهای مختلف که از غرفه های کوچکی تشکیل شده بود .در بخشهای مختلف اونجا گشت زدیم لباسها عموما جنسهای ترک بود . و میوه ها عموما ایرانی . بعد از گشت یکی دو ساعته برای صرف نهار به یک رستوران رفتیم که بخش خانوادگیش دارای اطاقهای مجزا بود و در یکی از اطاقها دور میز نشستیم و غذا سفارش دادیم از پلو اونجا خبری نبود در نتیجه دو پرس کوفته وسه سیخ کباب لوله که همون کباب کوبیده ما میشد سفارش دادیم . غذاهاش خوب بود . هر پرس حدود سه الی 4 منات . 

بعد از خوردن غذا دوباره سوار تاکسی شدیم و از راننده خواستیم در شهر دوری بزنه و راننده بعد از گشت کوتاهی  در شهر در کنار یک پارک نگه داشت  که برجی باستانی به نام مقبره مومنه خاتون  و موزه قوچهای سنگی در اون  قرار داشت . پارک زیبایی بود خلوت و آرام  .بعد از گشت کوتاهی در پارک و انداختن چند عکس سوار تاکسی شدیم و با توجه به اینکه هوا رو به تاریکی میرفت به سمت مرز حرکت کردیم . به مرز رسیدیم و با پرداخت 60 منات به راننده بابت یک روز در اختیار بودن ار اون خداحافظی کردیم . البته اگر از صبح زود رفته بودیم جاهای دیدنی بیشتری رو میتونستیم بریم .کل هزینه ما 120 منات شد .

شهر نخجوان شهر ساکت و آرامی بود و بسیار قانونمند به نظر میومد با خودم فکر میکردم آیا  ما میتونیم تو چنین سکوت و آرامشی  احساس خوشبختی کنیم گاه فکر میکنم دوندگی و استرس بخش اصلی زندگی ما شده و بدون این دوندگی دچار افسردگی خواهیم شد.

نظرات 6 + ارسال نظر
امیر شنبه 18 آبان 1398 ساعت 14:26

سلام
دلم تنگ است از این دنیا...
چرایش را نمیدانم!
من این شعر غم افزا را...
شبی صدبار میخوانم...
چه میخواهم از این دنیا...
از این دنیای افسونگر
قسم بر پاکی دریا...
جوابم را نمیدانم! 
بهارزندگانی را...
چندین بار بوییدم...
کنون با غصه میگویم
خداوندا پشیمانم...
دلم تنگ است از این دنیا...
چرایش را نمیدانم..

این دلتنگی احساس مشترک انسان سرگشته و دردآشنا در همه دورانها است
آنچنان که مولانا میفرماید :
بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
.....

صهبا جمعه 17 آبان 1398 ساعت 01:01 http://www.sahba44.blogfa.com

سلام.
کدام: منطقه ساکن هستید؟

سلام من ساکن استان البرزهستم متاسفانه دور از دیار آبا و اجدادی .از حضورتون خوشوقتم همشهری گرامی خوش گلمیسیز

محمود چهارشنبه 15 آبان 1398 ساعت 21:38

خوشیتون مدام
من هنوز پامو از ایران بیرون نذاشتم
نمیدونم چرا .شاید چون تنبلم و یا اینکه ماجرا جو نیستم . گاهی میگم این اخلاقم بده یاشایدم چون از یک کبابی گه تو حیاط خونه درست کنم از غذا خوردن تو بهترین رستورانها بیشتر لذت میبرم طایدم جمع همه ی این علتها و علتهای دیگه که خیلی بهشون فکر نکردم. اما گاهی میگم باید کمی ماجرا جو باشم

ممنون آقا محمود .
من هم اهل رستوران و این چیزها نیستم اما عاشق سفرم عاشق آشنایی با فرهنگهای دیگه حتی سبک معماری شهرها و کشورهای دیگه و ترجیح میدم اول شهرهای ایران رو کامل بگردم . البته به قول خودتون کمی ماجراجو بودن هم خوبه .

مهربانو چهارشنبه 8 آبان 1398 ساعت 09:24 http://baranbahari52.blogsky.com/

صفا جون به موضوع خوبی اشاره کردی . من دقیقا تو جاهای آروم دچار افسردگی میشم نمی دونم شخصیتم اینطوریه یا دچار همون زندگی شلوغ هستم چون بخشی از کودکی و نو جوونیم تو شهر های بسیار اروم گذشت و همیشه اسم اون شهر ها برام خاطرات افسردگی و کسالت رو تداعی می کنه

من هم جاهای آروم رو دوست ندارم .

امیر سه‌شنبه 7 آبان 1398 ساعت 14:35

سلام
سفر بخیر
امیدوارم خوش گذشته باشه
خوب سفرنامه مینویسی
جالب بود

ممنونم سفر خوبی بود .

سهیلا سه‌شنبه 7 آبان 1398 ساعت 09:17 http://Nanehadi.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد