من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

بالاخره بالاجبار بازنشسته شدم

به دنبال دوندگیهام برای بیمه بیکاری تعریف کردم که به من گفتن باید درخواست بازنشستگی بدم  و مستمری بیمه بیکاری به من تعلق نمیگیره . نمیدونستم این کار رو بکنم یا نه بعد از کلی سبک سنگین کردن فکر کردم دیدم بیمه بیکاری که به من تعلق نمیگیره اگر درخواست بازنشستگی ندم مستمری نخواهم داشت و بدون مستمری تنها با  درآمد دفتر  گذران امور  سخت خواهد بود بخصوص موضوع راه اندازی بومگردی و دریافت وام برای اون  هم این وسط هزینه های قابل توجهی خواهد داشت تصمیم گرفتم برای بازنشستگی اقدام کنم اما یک شکایت هم به دیوان بدم تا بلکه  این قانون ناعادلانه  اصلاح بشه . مواردی که در رابطه با این قانون برای من سوال هست اینه که چرا کسی با وجود 20 و اندی سال واریز حق بیمه نمیتونه از بیمه بیکاری استفاده کنه حداقل بایدبه اندازه سنوات بیمه بیکاری استفاده نشده به سابقه فرد اضافه بشه .

از فردا برم دنبال شکایت دیوان عدالت اداری ببینم چی میشه ...

من هم به جمع بازنشستگان پیوستم ...

خوانندگان وبلاگم خیلی کم شدن و من از این سوت و کوری خیلی دلم میگیره ...

نظرات 9 + ارسال نظر
محمود چهارشنبه 1 آبان 1398 ساعت 13:30

سلام خوانندگان کم نشده .اصلا کم شده باشه فرض کن داری تو دفترچه یاداشت میکنی . یهو شل نشی .بنویس

سلام . نه محاله ننویسم . من خودم به این نوشتنها شدیدا وابسته هستم . و باخوندن نظرات شما عزیران کلی انرژی میگیرم .

مهربانو دوشنبه 29 مهر 1398 ساعت 09:59 http://baranbahari52.blogsky.com/

به به عاالیه مبارکت باشه صفا جون

مرسی مهربانو جون ولی حالت آدمی رو دارم که رودست خورده من میتونستم با حقوق بالاتر حتی با حقوق سقف بیمه بازنشسته بشم اما حالا به خاطر پر نشدن 30 سال فقط دو سوم حقوقم رو میگیرم

امیر جمعه 26 مهر 1398 ساعت 23:04

سلام
شبت بخیر و پر ستاره
خوب بخوابی

شب شما هم بخیر

امیر جمعه 26 مهر 1398 ساعت 18:28

سلام
شب بخیر
همی یافت می شود گردر کنار گشتن صبر نیز پیشه کنی

فراموش نکنیم که : هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من .

امیر جمعه 26 مهر 1398 ساعت 13:27

سلام
برای همدل خود
لازم نیست همه چیز را بگویی
تا او اندکی از تو را بفهمد
بلکه کافی است اندکی بر زبان بیاوری
تا او همه‌ی تو را دریابد

کو همدل ؟ ؟؟
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت انچه یافت می نشود آنم آرزوست

امیر جمعه 26 مهر 1398 ساعت 13:12

سلام
اگه بتونیم این چند مورد رو در عمل بکار بگیریم بخشی از مشکلات پیشگیری و بخشی حل میشوند
_از کسی ناراحت هستی خودت برو بهش بگو
_ حرف ناحقی رو که نمی‌پسندی تائید نکن.
_هیچ‌وقت طوری زندگی نکن که سعی کنی همه رو از خودت راضی نگه‌ داری چون این کار بخوای نخوای دو روویه
_ سعی کن هر روز یاد بگیری
_هرگز هرگزدر صحبت با دیگران راجع به خودت بد حرف نزن
_ سعی کن راحت نه بگی، از نه گفتن نترس.
_از بله گفتن هم نترس
_اول با خودت مهربون باش به خودت برس هرکی ام هرچی گفت اعتنا نکن
_ سعی کن ببخشی، اما فراموش نکن :)
_هرگز سطح خودت رو به اندازه طرف مقابلت پایین نیار.
_به کسانی لطف کن که استحقاقش رو داشته باشن، لطف تورو وظیفت ندونن
_با کسی که ازش خوشت نمیاد، همنشینی نکن.(دو روو نباش)
_عاشقی کن چون این حس قشنگترین نعمت دنیاس

جالب بود . البته موارد زیادی از اینها رو من همیشه سرلوحه کارهام قراردادم . فقط باید سعی کنم با خودم مهربونتر باشم .

امیر جمعه 26 مهر 1398 ساعت 13:08

سلام
از این متن که در خصوص احساس و عشق و عاشقی به زیبایی تمام بیان شده خوشم اومد حیفم اومد برویت شما نرسونم
امید که خوشت بیاد
‍ مرا عاشقی بیاموز
شیخ "حسن جوری" می‌گوید در سالی که گذارم به "جندی‌شاپور" افتاد، سخنی از "محمد مهتاب" شنیدم که تا گور بر من تازیانه می‌زند.
دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ می‌ریسد و ترانه‌ زمزمه می‌کند. بدو گفتم ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را عاشقانه عبادت کنم..
مهتاب گفت: نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز شکفتن گلی در باغچه‌ی خانه‌ات تو را از غصه‌های بی‌شمار فارغ کرده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟
گفتم: نه
گفت: هرگز زیر نم‌نم باران، آواز خوانده‌ای؟
گفتم: نه
گفت: هرگز به آسمان نگریسته‌ای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟
گفتم: نه
گفت: هرگز خنده‌ی کودکی نازنین، تو را به خلسه‌ی شوق برده است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بی‌خود کرده است که اگر نشسته‌ای برخیزی و اگر ایستاده‌ای بنشینی؟
گفتم: نه
گفت: هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا کوشش مورچه‌ای، اشک شوق از دیده‌ی تو سرازیر کرده است؟ گفتم: نه
گفت: هرگز شده است که بخندی چون دیگری خندان است و بگریی چون دیگری گریان است؟
گفتم: نه
گفت: هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف می‌کنی، چشم دوخته‌ای؟
گفتم: نه
گفت: هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شده‌ای؟
گفتم: نه
گفت: هرگز دست بر روی خویش کشیده‌ای و با چشم و گوش و ابروی خویش معاشقت کرده‌ای؟
گفتم: نه

گفت: از من دور شو که سنگ را عاشقی می‌توان آموخت، تو را نه

واقعا اینهمه زیبایی اگر آدم را به وجد نیاورد این آدم سنگی بیش نیست و هرگزعاشقی نخواهد آموخت .

امیر جمعه 26 مهر 1398 ساعت 09:20

سلام
روزگارت بر مراد
روزهایت شادِ شاد
آسمانت بی غبار
سهم چشمانت بهار
قلبت از هر غصه دور
بزم عشقت پر سرور
بخت و تقدیرت قشنگ
عمر شیرینت بلند
سرنوشتت تابناک
جسم و روحت پاکِ پاک

صبحت بخیر

صبح شما هم بخیر دوست عزیز.

سهیلا دوشنبه 22 مهر 1398 ساعت 17:18 http://Nanehadi.blogsky.com

مبارک باشه.ان شالله در کار بعدی موفق باشی.

ممنون عزیزم ولی متاسفانه ناخواسته بودنش لذتش رو کم کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد