این روزها به شدت سرم شلوغه دارم هم زمان دارم چند تا کار رو انجام میدم. کار خدمات مالی خودم هست که در کنار اون یک کار بلاتکلیف رها شده همسر خواهرم را هم دارم پیگیری میکنم تا بلکه به نتیجه برسه . کاری که سال گذشته بعد از یک سال و اندی تلاش منجر به یاس و ناامیدی همسر خواهرم از ادامه کار در ایران شده و در نهایت به مهاجرت از ایران ختم شد و من دارم با سماجت تلاش میکنم که این کار رو راه اندازی کنم نمیدونم آیا به نتیجه خواهم رسید یا نه فعلا پنجه در پنجه هم انداخته ایم تا کداممان ضربه فنی شود .
علاوه بر کارهای بالا کاری که برای دل خودم دارم انجام میدم و قبلا هم در بارش نوشتم ، همکاری با جمعیت امام علی هست که الان هم به خاطر ماه رمضان و طرح کوچه گردان عاشق این جمعیت ، به شدت درگیر این موضوع و جمع آوری کمک برای تامین اقلام مورد نیاز طرح هستم .
گاه به شدت کم میارم و احساس میکنم دیگه مغزم هنگ کرده . سعی میکنم کارهام رو بنویسم تا چیزی فراموش نشه و....
خلاصه دوستان اگر تمایل به کمک به خانواده های محروم از کانالی مطمئن رو دارید به این پیچ در اینستاگرام سر بزنید.
imamalisocietyalborz
سلام عزیزان عیدتون مبارک امیدوارم سال جدید سال بسیار خوب و پر باری براتون باشه و خداوند بهترینها رو براتون مقدر کرده باشه .
از وقتی خانه علم ملک آباد میرم توجهم به صورت ویژه ای به مناطق حاشیه و زندگی حاشیه نشینان جلب شده . هر کدوم ما ممکنه در مقاطعی زندگیهامون دستخوش فراز نشیب بوده و مقاطعی برای درآمد ماهانه خودمون احساس خطر کردیم اما حالا که از نزدیک با زندگی حاشیه نشینی ارتباط دارم احساس میکنم حس ناامنی شدیدی باید بر زندگی های این مردم حاکم باشه . نمیدونم این حس ناشی از شرایط فعلی خودم هست که بازنشسته شدم و درآمد ثابت ماهانه دارم و تصور ریسک و خطر نداشتن درآمد برام بسیار سخت هست یا اینکه به دلیل رفت و آمدم به مناطق حاشیه شهر و آشنایی ملموس تر با زندگی در مناطق محروم هست .
تو مسیر که دارم میرم تو زمینهای کشاورزی حاشیه جاده تعدادی گوسفند مشغول چرا هستند و کمی آنطرف تر هم بچه ها مشغول بازی هستن و من به شادی این بچه ها فکر میکنم و با خودم میگم نباید فقط سیاهی ها رو دید به این خنده ها هم باید توجه کرد همه چیز تو این مناطق تلخ و غیر قابل تحمل نیست ...
تو مسیر برگشتم از خانه علم گاه با صحنه های دردناکی روبرو میشم . صحنه هایی که امروز دیدم بسیار دردناک بود و عجیب ذهنم رو بهم ریخت یک مرد ژولیده و به شدت چرک که با وجود تردد بسیار ماشینها وسط بلوار کنار جدولهای وسط نشسته بود و عصاهاش رو هم کنارش گذاشته بود و همینطور که تاکسی از کنارش رد شد من به این فکر میکردم که ساعتی دیگر که هوا تاریک خواهد شد چه اتفاقی برای او خواهد افتاد در همین فکر بودم که کمی جلوتر زن و مرد جوانی توجهم رو جلب کرد که کنار بلوار در حال جمع کردن زباله بودند و.....
فقر و بی خانمانی در کشور داره بیداد میکنه و مسولین در خواب خرگوشی فرو رفتن و من به این مثل فکر میکنم که : خفته رو میشه بیدار کرد اما کسی که خودش رو به خواب زده نمیشه . یکی از دلایل انقلاب زمان شاه همین اختلاف طبقاتی زیاد بود و قرار بود عدالت برقرار بشه اما بعد از چهل و اندی سال به کجا رسیدیم ...
امروز عصر موقع برگشت از دفتر یک پسر بچه کنار خیابون اومد نزدیکم و گفت خاله برام کیوی می خری . گفتم بله بیا بریم بخرم . یک میوه فروشی همون جا بود رفتیم داخل میوه فروشی من کنار ترارو ایستادم و اون پسر بچه رفت یک کیسه پلاستیک برداشت و رفت سمت سبد کیوی ها و حدود شش هفت عدد کیوی برداشت آورد گذاشت کنار ترازو یک نگاه دیگه به میوه ها کرد و گفت میتونم سیب هم بردارم گفتم بله بردار یک کیسه پلاستیک دیگه برداشت و پنج شش عدد هم سیب برداشت میوه فروش وزن کرد و پاکتها رو داد به پسر بچه و اون رفت و من مشغول حساب کردن بودم . از مغازه اومدم بیرون کنار مغازه ایستاده بود ازش پرسیدم خونش کجاست و وقتی آدرس خونه رو گفت سوال کردم که کسی میاد دنبالش گفت نه خودش پیاده میره گفت پدرش نگهبان هست و حقوقش کم هست و مادرش مریضه یک برادر و سه تا خواهر داره و باید یکی دو تا چیز دیگه هم تهیه کنه بعد بره من راه افتادم که برم دوباره صدام کرد که خاله میشه قند و شکر هم بگیری . مغازهای آشنا اونجا بود رفتیم داخل و یک بسته شکر و قند گرفتم و دادم برد . از مغازه دار پرسیدم که این بچه همیشه اینجا هست گفت این رو تا حالا ندیده ولی گفت این بچه ها زیادن . گفتم میخوام مطمئنم باشم نیازمنده گفت دیگه کاری نمیشه کرد مهم نیت شما هست گفتم نمیخوام خدای نکرده در جهت آلودگی بیشتر کمکشون کنم ...
از مغازه اومدم بیرون پسر بچه رفته بود و من تو تمام مسیر ذهنم درگیر این بود که روش صحیح کمک چی هست ؟
رسیدم خونه برای پسرم ماجرا رو تعریف کردم میگه خوب کرایه ماشین هم بهش میدادی که اینهمه راه رو پیاده نره ، میگم کاش اصلا ماشین میگرفتم و میبردم در خونشون و ببینم آیا واقعا درست میگفت و چه کمک دیگه ای میشد براشون کرد ...
واقعا تو این موارد برخورد صحیح چه هست ؟؟؟