من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

امان از اینهمه درد

حال ما در این  این روزهای پر آشوب  :

 غم مان سنگین است

و چه سخت است تحمل

اینهمه مرگ جوانان عزیز

اینهمه ظلم و ستم 

حجم سنگین ریاکاری و تزویر و دروغ

در پس اینهمه نومیدی و یاس

از درون تن خسته

یک ندا می آید 

روز نو خواهد شد 

و خورشید حقیقت 

از دل تاریکی

نور خواهد پاشید

اندکی صبر

سحر نزدیک است...

امان از اینهمه درد

حال ما در این  این روزهای پر آشوب

 غم مان سنگین است

و چه سخت است تحمل

اینهمه مرگ جوانان عزیز

اینهمه ظلم و ستم 

حجم سنگین ریاکاری و تزویر و دروغ

در پس اینهمه نومیدی و یاس

از درون تن خسته

یک ندا می آید 

روز نو خواهد شد 

و خورشید حقیقت 

از دل تاریکی

نور خواهد پاشید

اندکی صبر

سحر نزدیک است...

این روزها حالمون خوش نیست

این روزها من هم مثل همه مردم این سرزمین حالم خوب نیست ازدحام اخبار دردناک رو ح همه رو خراشیده واین خبر آخر در مورد دختر مظلوم نیکا شاه کرمی به شدت من رو بهم ریخته تصور حجم عظیم عذابی که این دختر نوجوون کشیده خیلی دردناکه . خدا به داد دل خانواده این دختر برسه . 

کار هر روزم شده  خوندن اخبار توییتر و اینستاگرام و ....

مرتب با خودم میگم چی می‌خواستیم و چی شد...

آزادی ، برابری ، عدالت اجتماعی ... و حالا در واقعیت به هیچکدوم نرسیدیم  که هیچ خیلی بدتر هم شده گویی فقط جای شیخ و شاه عوض‌شده یک گروه رفتن و گروه دیگه ای که جایگزین شده همون نابرابری‌ها ، رانتها و سواستفاده ها رو انجام میدن و مردم هم هرروز فقیر و فقیرتر میشن  و این وسط بزرگترین ظلم هم به مذهب شده چونکه همه این کارها در لوای مذهب انجام شده ....

خلاصه خیلی به هم ریختم و چشم انداز روشنی هم نمی‌بینم ...


یاد روزهای گذشته

برای کاری باید میرفتم سعادت آباد . با تاکسی رفتم میدون ونک و از اونجا با یک تاکسی دیگه به سعادت آباد، تو مسیر خاطرات روزهای گذشته تجدید شده بود و بی اختیار چشمانم خیس شد . یاد روزهای بعد از جدایی  که با دنیایی از اضطراب و  امید از اصفهان به تهران برگشته بودم و باید تنهایی زندگی خودم و بچه ها رو اداره میکردم و مصمم بودم که این کشتی نجات رو از دریای طوفان زده به سلامتی به ساحل مقصود برسونم  میدون ونک و اتوبان حکیم مسیر هر روزه من برای رفت و برگشت به محل کارم بود و  حال که به گذشته فکر میکنم خوشحالم و خدا رو شکر میکنم که کمکم کرد و تونستم رو پای خودم بایستم و زندگی خودم و بچه هام رو به ثبات قابل قبولی برسونم .

من و مشغله زیاد

مدت زیادی هست به دلیل مشغله کاری فرصت نکردم مطلبی بنویسم . دلم برای وبلاگ تنگ شده بود همینطور تو مسیر رفت و آمد موضوعات مختلف به ذهنم می‌رسید که متاسفانه فرصت نوشتن پیدا نمی کردم و بعد فراموش میشد.