من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

امروز بعد از مدتها تو خونه هستم

امروز بعد از مدتها کار سخت و طاقت فرسا تو خونه هستم و اصلا دلم نمیخواد بیرون برم .

تو این یکی دو ماه گذشته با توجه به بحرانی که تو شرکتمون پیش اومده بود و تعداد 120 نفری از نیروها تعدیل شده بودند هم کارم زیاد شده بود هم به دلیل چشم انداز تیره و تار آینده از نظر روحی  به شدت بهم ریخته بودم. تو ماه گذشته با طرح کمک دولت به خودروسازها و دادن بخشی از مطالبات قطعه سازها خوشبختانه حقوقهای معوق داده شد و تونستیم مطالبات همکاران تعدیل شده رو هم پرداخت کنیم و  با توجه به تعدیل شدن نیرو از واحد ما  و پرداخت تصفیه حساب همکارهای تعدیل شده فشار کاری زیادی بر  من وارد شده بود و تو روزهای گذشته هر روز من کارم تا 10 شب طول میکشید . بعضی شبها وقتی میرسیدم خونه از فرط خستگی و عصبانیت تعدیل نیروی حساب نشده  میخواستم گریه کنم فریادم بلند میشد که وااااای  حالم از کار داره بهم میخوره و کوروش میگفت مامان تحمل کن سختیش همین آخرهای اسفنده ......

بالاخره اسفند رو به اتمام هست و من دیروز با ثبت  کردن همه مدارک  و به روز کردن همه حسابهام بالاخره با خیال راحت اومدم خونه و دارم  نقشه میکشم که بعد از عید  چطور به  این تصمیمهای حساب نشده و هیجانی  اعتراض کنم و درخواست نیروی کمکی بکنم و اگر موافقت نکردن استعفا بدم و عطای کار رو به لقای اون ببخشم وبه برنامه های دیگه ای که تو ذهنم هست برسم  کارهای مختلفی که به خاطر کار شرکت فرصت انجام اون رو نداشتم . کارهایی مثل فعال تر کردن کار دفتر خدمات مالی که چند سالی هست در کنار کار شرکت دارم انجام میدم  /  شروع کردن کار بومگردی  و کشاورزی در روستای پدری که مدتهاست ذهنم رو به خودش مشغول کرده و....

بی دردی مسولین

با توجه به مشکلات مالی شرکتهای وابسته به خودروسازیها که شرکت ما هم جزیی از این شرکتها هست از طریق استانداری و ستاد بحران درخواست تقسیط بدهیهای بیمه و مالیات رو داده بودیم و قول همکاری داده شده بود  برای پیگیری  رفته بودم اداره دارایی از مدیر کل مجوز رو گرفته بودم و آورده بودم برای رئیس قسمت ارزش افزوده و اون میگفت این کار خیلی دردسر داره  کلی باید نامه نگاری بشه و.... به مدیر عامل بگو بیاره پرداخت کنه و برای ما اینقدر دردسر درست نکنه و من مونده بودم متحیر از این همه بلاهت این آقای رییس ، بهش میگم آقا شما میدونید حقوق کارگر چقدر هست ؟؟؟  حقوق ماهیانه اون حداکثر یک و نیم  میلیون هست و الان شرکت به دلیل بحران مالی چند ماهه این حقوق کارگرها رونداده و شما به فکر دردسر کمتر خودتون هستین اگر شرکت داشت که اول حقوق این کارگرهای فلک زده رو میداد که محتاج نون شبشون هستن  و اون انگار که در کره ای غیر از کره زمین زندگی میکنه هاج و واج با دهان باز به من نگاه میکرد .....

تومسیر برگشت با خودم فکر میکردم تو خوشبینانه ترین حالت  علت همه این نابسامانیها همین بی دردی مسولین هست اونها که خودشون با میلیاردها تومان درآمد های علنی و پنهان ، خودشون و  نسلهای بعدشون تامین شده هیچوقت درد مردم عادی رو نمیفهمن از مشکلات کف جامعه خبر ندارن و  تو توهمات خودشون  ایرا ن رواز نظر اقتصادی  مملکت گل و بلبل  برای همه مبیبینن......

اما علت واقعبینانه اینهمه بدبختی بی شک  بی کفایتی مسولین هست ........

یاد این جمله دکتر چمران میفتم که از او پرسیده بودن برای دادن   مسولیت به اشخاص ، تقوای اونها  مهم هست یا تخصصشون  و اون گفته بود تقوا،  اما اگر شخصی بدون داشتن تخصص مسولیتی رو قبول کرد باید در تقوای اون شک کرد ..........


تولد داریوش

دیروز تولد داریوش بود و من این چند روز هی با  خودم زمزمه میکنم که تولد بچه ها بهترین اتفاق زندگی من بودن........

آدمهایی که حال آدم رو خوب میکنن

چند روزی هست که شدیدا درگیر حسابهای یکی از شرکتهایی هستم که باید دفاترش رو تحویل میدادم امشب ساعت ده و نیم از دفتر بیرون اومدم و بچه ها از خونه زنگ زدن و سفارش خرید دادن بیشتر مغازه ها تعطیل بودن یک مغازه لوازم پلاستیکی باز بود رفتم داخل و چند وسیله ای که نیاز داشتم خریدم مغازه دار پسرجوان و خوشرویی بود که از هردری سخن گفت از سیاست و فرهنگ تا فقر حاکم بر جامعه و تبلیغ عطرهایی که میگفت اصل فرانسوی است و به خاطر کمک به شخصی که بدهکار بوده و این عطرها  را نمیتوانسته بفروشد از او خریده تا گره کارش باز شود سخن گفت و من که خسته وارد مغازه شده بودم سرشار ار انرژی از مغازه خارج شدم و مسیر طولانی مغازه تا خانه را پیاده طی کردم و در خانه هم آنقدر پرانرژی سربسر بچه ها گذاشتم که کوروش میگفت چی شده ساعت 11 اومدی خونه و خیلی خوشی و  اصلا نشانی از خستگی نداری .....

واقعا بعضی از آدمها با برخوردهای خوبشون حال آدم رو خوب میکنن .........

یک روز درخانه

امروز اصلا از خونه بیرون نرفتم 


کلی کار عقب افتاده از کارهای خونه و دفتر تو ذهنم هست و نمیدونم چکار کنم .


از خودم راضی نیستم مدیریت زمان ندارم دوست ندارم اینهمه کار انجام نشده تو ذهنم داشته باشم


 بایدیک لیست از کارهای انجام نشده تهیه کنم و زمان انجام و اتمام اون رو مشخص کنم 


وااااای اینهمه کار ذهنم رو بهم ریخته .......


اگر پیشنهادی برای این مشکل دارین خوشحال میشم بگین