زندگی من مثل خیلی از زندگیهای دیگه فراز و نشیب زیاد داشته تو یک خانواده مذهبی سنتی به دنیا اومدم فقر رو با گوشت و پوستم لمس کردم همیشه تشنه یادگیری بودم و تحت تاثیر افکار آزادیخواهی پدرم عاشق سیاست بودم سالهای اول انقلاب در 19 سالگی زندان رفتم بعد از آزادی عطای سیاست رو به لقای اون بخشیدم و به درسم ادامه دادم ، ازدواج کردم وچند سال بعد جدا شدم و .....برای اطلاع از این فراز و نشیبها میتونید زندگینامه من رو تو وبلاگ قبلیم بخونید .
اگر خوندید نظر یادتون نره ....
داستان اضطراب من همچنان ادامه داره و من با سماجت دا رم مقاومت میکنم . کارهای رو تین حسابداری گاه چنان من رو دچار استرس میکنه که از خودم ناامید میشم و میگم عطای کار رو به لقای اون ببخشم ولی من که اهل تسلیم نیستم همچنان مقاومت میکنم. باور دارم که این مشکل با صبوری و حفظ آرامش به نحو احسن حل خواهد شد . گاه فکر میکنم پیش یک مشاور یا روانپزشک برم شاید با دارو درمانی زودتر به نتیجه برسم .
همانطور که در پست قبل نوشتم در مسیر برگشت از سفر چابهار دچار حادثه شده و در نتیجه اضطرابم بسیار زیاد شده بود چند روز بعد از حادثه موقع عبور از مقابل یک کتابفروشی چشمم به کتابی با عنوان رهایی از اضطراب و استرس خورد نویسنده کتاب دکتر دیوید برنز و مترجمین سمانه احمدزاده و شیوا شهرینانی ، آن را خریدم و مطالب کتاب چقدر برای رهایی از اضطراب کمکم کرده با خواندن آن و عمل به راهکارهای عملی آن با اضطرابهایم روبرو شده و سعی در کنترل آن دارم و امروز نمونه عینی آن را در حل مشکلی به وضوح دیدم .
چند روز بود برای دریافت دفاتر قانونی شرکت که باید از طریق امضا دیجیتال انجام میشد با مشکل روبرو شده بودم گاه میگفتم بروم اداره ثبت و از آنها کمک بخواهم در شبکه های اجتماعی مالی و حسابداری هم میخوندم که همه از مشکلات این موضوع شاکی بودند و همین هم اضطراب و نگرانی من را تشدید میکرد اما با خودم تصمیم گرفتم آرامشم را حفظ کرده و با حوصله در صدد حل مشکل باشم و خوشبختانه بعد از چند روز تلاش بی نتیجه امروز صبح با آرامش با مطالعه دستورالعمل مربوطه توانستم مشکل را حل کرده و درخواست دفاتر هم تایید نهایی شد .
با حل مشکل آرامش و اعتماد به نفسم بسیار بالا رفته و نتیجتا امروز کارهایم را با حوصله بیشتر انجام دادم ....
ماه گذشته با یک تور به چابهار سفر کردم . سفر با تور رو به دلایل مختلف دوست دارم سفر دسته جمعی که با برنامه های متنوع و شادش مسیر هر چقدر هم دور باشه به چشم نمیاد . آدم با افراد جدید آشنا میشه و...
تو این سفر هم با همسفرانی بسیار شاد و پر انرژی همسفر بودیم و اقامتگاهمون که یکبوم گردی خیلی خوب و تمیز بود و لیدرهای تور هم با حوصله و پر انرژی بودن .
ساحل درک ، دریاچه لیپار ، کوههای مینیاتوری ، منطقه آزاد چابهار هر کدام زیباییهای خاص خودشون رو داشتن .
در مسیر برگشت متاسفانه اتفاق بدی افتاد و یک سواری با انحراف از مسیر با اتوبوس ما برخورد کرد و آتش گرفت و آتش به اتوبوس هم سرایت کرد و همه سراسیمه از اتوبوس پیاده شدیم و با فاصله گرفتن از اتوبوس وحشتزده شاهد شعله ور شدن آن بودیم و خبری از آتش نشانی نبود چند نفری زخمی شده بودند و خوشبختانه ماشینهای هلال احمر خیلی زود رسیده و نفرات حادثه دیده را کنترل و به بیمارستان اعزام کردند و افراد سالم هم شب را در نمازخانه بیمارستان به صبح رسانده و روز بعد با اتوبوس و قطار برگشتیم .تصویر راننده اتوبوس که خاک بر سر میریخت و میگفت ۲۰ میلیارد سرمایه ام سوخت و بدبخت شدم و.... از ذهنم خارج نمیشود
بعد از این حادثه دچار استرسی وحشتناک شده و هر موضوع کوچکی نگرانی و اضطرابم را افزایش میدهد ....
هوا تاریک شده دارم برمیگردم خونه تو مسیر میبینم یک پسر جوون تو خیابون هم جهت با ماشینهای عبوری داره عقب عقب میره و هی برمیگرده چک میکنه که به ماشینی چیزی نخوره برام عجیب بود دلم میخواست بپرسم چرا داره این کار رو میکنه ؟
خودم هم الان ایستادم کنار پیاده رو و این مطلب رو مینویسم.