من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

جابجایی

دو روزه  ازدفتر فبلی تقل مکان کردن و اومدم محل جدید هنوز تو محل جدید وسایل رو نچیدم  و همه چیز بهم ریخته هست  از اونطرف برای یکی از مشتریهام  از دارایی نامه  رسیدگی اومده و من بالاجبار مدارک اونها رو آوردم و  تو خوته کارهاشون رو انجام میدم  امروز میگفتم چطوره اصلا کارها رو تو خونه انجام بدم اما فکر میکنم کلاس کار خیلی پایین میاد و . .  کاش میتونستم تصمیم جدی بگیرم و کار کارخونه رو ول کنم و کار شخصی خودم رو گسترش بدم ... تصمیم گیری خیلی سخته ...

سفارت آلمان

دیروز طبق قرار قبلی باید میرفتیم سفارت   ساعت 9.40 باید اونجا می بودیم  با کمی تاخیر رسیدیم همچین که از مترو اومدیم ییرون برای خرید ارز از این ارز فروشها خرید کردیم و اونها هم دوبل بهمون انداختن  رفتیم جلوی در سفارت  ونگران از اینکه با تاخیر رسیدیم و حالا راهمون نمیدن دیدیم نه بابا اینجا ایرانه و هیچ چیز سر وقتش نیست بعد از کلی ایستادن  رفتیم داخل حیاط  یک قسمتی صندلی گذاشته بودن و خالی بود و ما هاج و واج مونده بودیم که کجا باید بریم نه تابلو  راهنمایی نه چیزی.  یک محوطه دیگه جلوتر بود رفتیم اونجا و نگهبان اونجا گفت که  از باجه هایی که در محوطه قبلی بود باید شماره بگیریم و وقتی  متوجه باجه مورد نطر شدیم با یک خانم بسیار خود خواه و بد اخلاق روبرو شدیم که با لحن بسیار بدی به ما میگفت چرا شماره نگرفتیم و همنطور سرمون رو اتداختیم پایین رو رفتیم و.... و من هم بهش اعتراض کردم که چرا اونجا تابلو راهنما  نداره و اصلا اون حق نداره اونطور برخورد کنه خلاصه شماره گرفتیم و رفتیم ولی من دنبال فرصتی بودم تا مسول اونجا رو ببینم و اعتراض کنم متاسفانه محل دریافت مدارک جوری بود که من رو بیشتر یاد سالنهای ملاقات زندان می انداخت باجه هایی  محصور با شیشه هایی قطور که کارمند سفارت از پشت شیشه با میکروفون و بلند گو سوالش رو میپرسید و ارباب رجوع هم  مثل یک متهم مقابل باجه باید سرپا بایسته در حالیکه میکروفونی هم در اختیار نداره با صدای بلند  به سوالات جواب بده و کلا مشخص بود که همه  مراجعین  در این  شرایط که همه در سالن نشستن و این سوال و جوابها رو میشنون  چقدر معذب هستن  و بارها  پیش اومد که خانم اونور باجه مراجعین رو به خاطر  آروم حرف زدن دعوا کرد و...

نوبت ما شد ومدارک رو دادیم و سوالها رو جواب دادیم و قرار شد بعدا بریم و نتیجه رو بگیریم  برای هر برگ کپی 500 تومن و برای یک لیوان کوچولو نسکافه و بیسگویت 7000 تومن پول دادیم خلاصه سرگردنه به معنای واقعی.... 

  موقع بیرون اومدن پرسیدم  مدیر یا رییس رو چطور میشه دید که گفتن  امکان نداره.  و من انتقاداتم رو روی یک برگ نوشته و در صندوق پیشنهادات انداختم . 

 هر بار یاد اونجا میفتم حس بسیار ناخوشایندی از شرایط اونجا برام ایجاد میشه ...... آیا واقعا نمیشد با گذاشتن یک صندلی در مقابل باجه ها و در اختیار گذاشتن میکروفن برلی ارباب رجوع ها شرایط بهتری رو ایجاد کرد و آیا بهتر نبود که آموزش روابط عمومی به کارمندها داد تا با ارباب رجوع بهتر برخورد کنن و........

اینها کارمندهای ایرانی سفارت بودن و آیا این فرهنگ رایج آلمان هم هست نمیدونم با تعاریف خوبی که از احترام به حقوق انسانها در غرب خوندیم و شنیدیم این برخوردها خیلی متفلوت بود ....

خبر خوب

دیروز بالاخره حقوق تیر و مرداد رو  گرفتیم  همکارا باورشون نمیشد شوکه شده بودن . و قراره هقته بعد هم حقوق شهریور رو بدن ....

برادرم دعوت نامه داده و درگیر مصاحبه و دریافت ویزا  برای آلمان  هستم .....

همش که نباید نالید کمی هم خبرهای خوب به دوستان بدم 

وااای بیکاری چه بد دردیه

هر روز خسته از کار طولانی با خودم عهد میکردم که یا کار شرکت رو و یا کار دفتر رو ول کنم و اصلا هر دوتاشو  بزارم کنار و دو سالی بیمه بیکاری بگیرم و استراحت کنم و حالا امروز که تو خونه موندم با وجود اینکه مهمون هم داشتم ولی حالا حوصلم سر رفته واقعا کار نعمتیه .... یا شاید من یادم رفته چطور از بیکاریم استفاده کنم ...

سرماخوردگی من

یکی دو روزه سرما خوردم و سرکار نرفتم دیروز رفتم دکتر درمانگاه تامین اجتماعی ، خوب اینو میدونم که سرماخوردگی فقط نیاز به استراحت داره و اصلا برای اینگه گواهی بگیرم رفتم دکتر و اون دکتر بی منطق با این عذر که چونکه صبح نرفتم دکتر و شب رفتم برای دیروز گواهی ننوشته و فقط یک روز برای امروز نوشته و من هم باهاش خیلی بحث نکردم چون فایده نداشت . از دیروز با خودم دارم کلنجار میرم که این دکترهای تامین اجتماعی واقعا چرا  اینطور برخورد میکنن  انگار مریضها ارث بابای اونها رو خوردن در حالیکه حقوق اونها از همین حق بیمه های ما پرداخت میشه 30 درصد از حقوق هر نفر به تامین اجتماعی داده میشه و دریغ از خدمات رسانی خوب و اصلا حالا اگر خواهرش، دختر خالش  یا دوستش  هم بود همینطور سخت میگرفت ...

 تصمیم دارم برم با رئیس درمانگاه حرف بزنم ببینم چی میگه اگر نگم غم باد میگیرم