من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

24 خرداد 99

مروز باید برای کاری به اداره دارایی میرفتم ضمنا برای به روزآوری قفل سخت افزاری برنامه حسابداریم  هم بایدیک سری به نمایندگی برنامه حسابداری میزدم . چند ماهی هست  که رفت و آمدهام محدود به رفت و بر گشت دفتر هست که پیاده میرم و میام هم فال هم تماشا هم رعایت اصول پیشگیری از کرونا هم  یک پیاده روی و ورزش . این یکی دو روزه برای انجام کارهام بالاجبار با تاکسی رفتم و برگشتم امروز با تا کسی رفتم اداره دارایی میدون والفجر کرج کارم رو انجام دادم و از اونجا تصمیم گرفتم پیاده برم تا چهار راه هفت تیر دفتر نمایندگی برنامه حسابداری . دیدن محله ها و مسیرهای جدید برام جذابیت خاصی داره . 

محله های دور و اطراف چهار راه هفت تیر جزء محله های قدیم کرج هست و میشه در اون کوچه ها، خونه های قدیمی دید که هنوز خشت و گل و سقف تیر چوبی داره. کارخونه قند کرج و خونه های سازمانی قدیمی هم  انگار دنیایی از خاطره رو  روی تک تک آجرها شون حمل میکنن . از جلوی کارخونه قند که رد میشدم روبروی تابلو بزرگ اون کنار پیاده رو تعدادی کارگر نشسته بودن و منتظر بودن تا  یکی بیاد و برای کار ساختمانی چیزی اونها رو دعوت به کار کنه . دلم گرفت کارخونه هایی که دیگه اون رونق سابق رو ندارن و یا متروکه شدن و کارگرهایی که بیکارن و هیچ چشم انداز روشنی برای کار ندارن و شب باید با دست خالی و با شرمندگی سر خونه و زندگیشون برن .

بعد از گذشتن از محله ها و کوچه و خیابونها به دفتر نمایندگی مورد نظر رسیدم قفل رو   گفتن نیم ساعت دیگه آماده میشه اون رو تحویلشون دادم و  اومدم از دفتر بیرون و سر کوچه در فضای سبز کنار خیابون روی یک نیمکت که در یک  گوشه اون یک مرغ و خروس هم در حال استراحت بودن نشستم .





 شروع کردم به نوشتن و  رفت و آمد آدمها رو تماشا کردن خانم میانسالی با یک دختر خانم هیجده نوزده ساله نابینا اومدن  روی یکی از نیمکتها نشستن مادر بلند شد تا از درخت توت کهنسال کنار نیمکت توت بچینه که دختر جوون هراسان بلند شده بود و مادرش رو صدا میکرد که مامان بیا کنارم بشین . دلم براشون سوخت واقعا چقدر سخته برای اون دختر و چه مسولیت سنگینی اون مادر داره . آرزو میکنم برای هیچ کسی از این مشکلات اتفاق نیفته .

نیم ساعت گذشت و من برگشتم دفتر مورد نظرتا قفل سخت افزاری رو بگیرم دو تا ارباب رجوع برای به روزی آوری نرم افزارشون اومده بودن و میگفتن که چند ساله اون نرم افزار رو خریدن و هیچ استفاده ای نکردن و حالا کارمند مورد نظر مبلغی رو برای پشتیبانی و مبلغ دیگه ای رو برای ارتقا ورژن نرم افزار طلب میکرد و اون ارباب رجوع مونده بود هاج و واج که چرا باید اینقدر پرداخت کنه رفتم نزدیکش و گفتم  اول پشتیبانی رو بگیر برو استفاده کن اگر مشکل داشتی و جوابگوی نیازت نبود بیا ارتقا بده و اون گل از گلش شکفت و گفت آره خوبه مونده بودم که اینهمه پول رو برای چی باید بدم . با خودم فکر کردم که ایکاش ما آدمها در هر جایگاهی که هستیم خودمون رو جای طرف مقابل بزاریم و فقط به فکر منافع خودمون نباشیم .


سفر پس از قرنطینه

بعد از یک ماه و اندی خونه نشینی تصمیم گرفتم یک سفر کوتاه به روستای پدری داشته باشم . به همراه خواهرم و همسر و پسرش راهی آذربایجان شدیم . والان چند روزی هست که اینجا هستیم و از آرامش و طبیعت پاک روستا لذت میبریم . دیروز هم سری به جلفا زدیم و کمی خرید کردیم و بعد هم رفتیم کنار رود ارس چند تایی عکس انداختیم و برگشتیم روستا .

سکوت و آرامش روستا . درختان زردآلوی  پر از شکوفه و آسمان آبی و آفتاب  گرما بخش اون بینهایت لذت بخش هست .

ای کاش میتونستم بیام اینجا بمونم و کشاورزی کنم ...

این روزهای کرونایی 2

تو دوران قرنطینه پسر کوچکم هر روز یکی دو ساعتی میرفت بیرون و دوری با دوستانش میزد و با وجود مخالفتهای من میگفت نگران نباش رعایت میکنم .اواسط فروردین یکی دو شب تب و لرز کرد و من نگران از احتمال دچارش به کرونا بودم با مشورت  یکی از اقوام که پرستار  هست تصمیم گرفتم ببرمش بیمارستان . یک کلینیک تامین اجتماعی در نزدیکیمون هست تصمیم گرفتم سر راه اول  به اون سربزنم پسرم تو ماشین نشست و من رفتم داخل و دیدم پزشک هست و کلینیک کاملا خلوت هست برگشتم و پسرم رو از ماشین صدا کردم و خوشحال از این فرصت خوب رفتیم نوبت گرفتیم و رفتیم داخل و پس  از شرح ماوقع خانم دکتر گفت دارو مینویسم دو روز مصرف کن خوب نشدی بیا بفرستم آزمایش .  گفتم خوب نمیشه همین آلان ازمایش بنویسید ؟ پذیرفت و نوشت و گفت فعلا نیازی به دارو نیست تا جواب ازمایش بیاد . حالا چرا همون اول خودش این کار رو نکرد در حالیکه کاملترین وسیله برای تشخیص صحیح و تجویز دارو همین کار بود .

خوشبختانه آزمایش هم آزمایش خون بود که در همون کلینیک انجام شد و قرار شد یک ساعت بعد جوابش رو بگیریم . برگشتیم خونه و یک ساعت بعد دوباره مراجعه کردم و جواب رو گرفتم  تو جواب آزمایش یک فاکتورهایی مشخص میکرد که ویروس وارد بدن شده و نیاز بود آزمایش تکمییلی انجام بشه و دکتر ارجاع داد به بیمارستان . 

با جواب آزمایش به بیمارستان مراجعه کردیم و دکتر اسکن ریه نوشت و منتظر موندیم تا نوبت برسه . رسیدگیها خیلی خوب بود و به دلیل خلوت بودن نسبی مراکز درمانی  ، سریع کارها انجام میشد البته تو بیمارستان هم فقط کسانی بودن که مشکوک به کرونا بودن و همه با رعایت نکات بهداشتی اعم از فاصله و استفاده از ماسک و دستکش و...منتظر انجام کارهاشون بودن حدود یک ساعت معطلی داشتیم و اسکن انجام  شد و به دکتر نشون دادیم و گفت مشکلی نیست و من نگران که خوب پس تب برای چی بوده ؟ دوباره با خانم پرستار فامیل تماس گرفتم و اون خیالم رو راحت کرد که با توجه به نتیجه اسکن قطعا مشکل مربوط به کرونا نیست .

فردای اون روز با گوش درد آقا پسرمون متوجه شدیم که این تب مربوط به عفونت گوش بوده و دوباره به دکتر مراجعه و با دریافت و مصرف  دارو موضوع ختم به خیر شد.


تو این دوران کرونا با توجه به گستردگی شبکه ها ی خبر و فراوانی اخبار کروناآیا دلهره و نگرانی ناشی از اون خیلی بیشتر از واقعیت موضوع نیست ؟

آیا مرگ و میر به خاطر سرطان ، ایدزیا تصادفات   بیشتر از مرگ و میر کرونا نیست ؟ 

چرا ما با وجود اطلاع از مرگ و میر تصادفات سفرهای خودمون رو کم نکردیم اما به خاطر مرگ و میر کرونا خودمون رو قرنطینه کردیم ؟

هزاران سوال دیگه ذهن من رو به خودش مشغول کرده ...

این روزهای کرونایی 1

تو این روزهایی که به خاطر کرونا خونه نشین شدیم پسرها با کامپیوتر و ps4  حسابی خودشون رو مشغول کردن و از فرصت تعطیلی کار و دانشگاه حسابی دارن استفاده میکنن و من هم با اینترنت و شبکه های اجتماعی واتس اپ و تلگرام مشغولم .

 کلی کارهای خونه عقب افتاده دارم که هی عقب میندازم و انجامش رو به فردا موکول میکنم.

 تعطیلات عید رو هم که نشد مطابق سالهای قبل با دوستان به مسافرت برم و حالا داره یک ماه  مثل برق و باد میگذره و من احساس میکنم هیچ استفاده مفیدی از این تعطیلات نکردم .حتی حس اینکه وبلاگم رو به روز کنم نداشتم گاهی پیاده روی کردم از هوای بیرون لذت بردم و تصمیم گرفتم بیام از احساسم بنویسم اما باز به یک ساعت و روز بعد موکول کردم و بعد هم دیگه اصلا  حس و حال  نوشتن رو هم از دست  میدادم .

ادامه دارد....

سال 1399

سال 1398 به پایان رسید سالی سخت و پر از خبرهای بد امیدوارم سال 99 سالی کاملا متفاوت از سال گذشته باشه سالی باشه  پر از خبرهای خوب ....

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

امیدوارم سال پیش رو سالی پر از صلح و دوستی برای همه جهانیان باشد .