من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

مراسم مولانا و شب عرس

چقدر دلم میخواست امسال تو مراسم مولانا شرکت کنم .....    

 

۱۷ دسامبر (۲۶ آذرماه) مصادف با سالگرد درگذشت مولانا جلال الدین محمد بلخی است. به همین مناسبت همه ساله مراسم «شب عرس» در کنار مقبره مولانا در قونیه و از سوی عارفان و اهل تصوف فرقه مولویه برگزار می شود. در آخرین شب این مراسم که شب سالگرد درگذشت مولانا است و به «شب عرس» مشهور است، بعد از اجرای مراسم در مقبره مولانا، رقص سماع و موسیقی تصوف بر پا می شود. 

 

 «شب عرس مولانا» در فرهنگ مردم آناتولی که از بیش از هفت قرن قبل پذیرای این عارف مهاجر شده اند، به شب رجعت او به سوی معبود و معشوقش اطلاق می شود و با آیینهایی که از هفت قرن پیش همه ساله به طور مداوم در کنار تربت او برگزار می شود، همراه است. همچنین طبق باورهای عمومی مردم ترکیه که به شدت به سفر حج عشق می ورزند، اگر عدم تمکن مالی، امکان حضور در بیت خدا را برایشان میسر نسازد، هفت بار زیارت تربت مولانا را معادل سفر حج می دانند و بدین طریق به عنوان حاجی، رعایت خصلتها و اعمال لازم برای یک حاجی را بر خود واجب می دانند. 

 

 شب عرس در اصل در هند به مراسمی اطلاق می شد که برای تجلیل عارفان و حکیمان بزرگ برپا می کنند. در این مراسم که معمولاً سه تا پنج روز طول می کشد چند نفر درباره مقام شامخ و شخصیت بزرگ کسی که به یاد اوجشن می گیرند سخنرانی می کنند وسپس گروه نوازندگان و قوالآن به نوازندگی می پردازند و آواها و نواهای مذهبی اجرا می کنند. شاید بدین سبب باشد که در مراسم «شب عرس» که در آیینهای سالمرگ مولانادر کنار مقبره مولانا در قونیه برگزار می شود مراسمی در قالب عزا و نوحه و ماتم دیده نمی شود بلکه آنها شب عرس را درواقع همان شب عروسی می پندارند و بر این باورند که عارف در چنین شبی به وصال خود می رسد بنابراین نباید برای کسی که در کنار محبوب خود آرام آرمیده به سوگ نشست. 

 

 جلال الدین محمد درششم ربیع الاول سال۶۰۴ هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. پس از مرگ بهاءالدین ولد، پدر مولانا، جلال الدین محمد که در آن هنگام بیست و چهار سال داشت بنا به وصیت پدرش و یا به خواهش سلطان علاء الدین کیقباد بر جای پدر بر مسند ارشادنشست و متصدی شغل فتوی و امور شریعت گردید. یکسال بعد برهان الدین محقق ترمذی که از مریدان پدرش بود به وی پیوست. جلال الدین دست ارادت به وی داد و اسرار تصوف وعرفان را از او فرا گرفت. سپس به اشارت او به جانب شام وحلب عزیمت کرد تا درعلوم ظاهر ممارست نماید.پس از مدتی تحصیل در حلب مولانا به دمشق رفت. مولانا پس از گذراندن مدتی درحلب و شام که گویا مجموع آن به هفت سال نمی رسد به اقامتگاه خود، قونیه بازگشت. خط سیر و سلوک مولانا وخط سیر حیات او تعبیری از تصوف بود اما این تصوف با آنکه از بسیاری جهات با آنچه در بین صوفیه عصر او هم رایج بود شباهت داشت از آنها جدا بود. در حوصله هیچ سلسله ای نمی گنجید و با طریقه هیچیک از مشایخ عصر وآیین معمول در هیچ خانقاه زمانه انطباق پیدا نمی کرد. مولانا نه قلندر بود، نه اهل چله نشینی و الزام ریاضات شاق بر مریدان بود نه مثل مشایخ مکتب ابن عربی طامات را با نصوص دفتری به هم می آمیخت. وسعت نظر مولانا بیش از آن بود که تصوف را به هیچ آداب و ترتیب خاصی محدود کند.او دنیا را یک خانقاه بزرگ می شمرد که شیخ آن حق است و او خود جز خادم این خانقاه نیست. آستینهایش را چنانکه خودش یکبار به یک تن از یارانش گفته بود، به همین جهت در مجالس سماع بالا میزد تا همه او را به چشم خادم بنگرند، نه به چشم شیخ. این طرز تلقی از خانقاه عالم از خادم وقت که مولانا بود می خواست به تمام واردان خانقاه و ساکنان آن به چشم مهمان عزیز نظر کند، در عین حال از واردان و ساکنان خانقاه که همه طالب خدمت و شایق صحبت یک شیخ واحد بودند طلب می کرد که هر جا می رسند در هر مقام و مرتبه که هستند، به هر قوم و هر امت که تعلق دارند در درون خانقاه به خاطر شیخ یکدیگر را به چشم برادر بنگرند. تفاوت در زبان و تفاوت در کیش را دستاویز تفوق جویی یا بهانه زیادت طلبی نسازند چون به هر حال همه طالبان یک مسیر و عاشقان یک مسیر بودند و اجازه ندهند اختلاف در نام و اختلاف در تعبیر در بین آنها مجوس را با مسلمان، یهود را با نصرانی و نصرانی را با مجوس به تنازع وادارد. نگذارند محبت که لازمه برادری است در بین آنها به نفرت که جانمایه دشمنی است تبدیل شود،و با وجود معبود واحد، عباد و بلاد آنها به بهانه جنگهای صلیبی به نام ستیزه های قومی وکشمکشهای مربوط به بازرگانی پامال تجاوزهای جبران ناپذیر گردد. 

 

 در سال۶۷۲ هجری پیکر مولانا به ناتوانی گرائید و در بستر بیماری افتاد و به تبی سوزان دچار گشت و هر چه طبیبان به مداوای او کوشیدند سودی نبخشید تا در روز پنچم ماه جمادی الاخر سال۶۷۲ هجری روان پاکش از قالب تن به درآمد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. اهل قونیه ازخرد و بزرگ در تشییع جنازه او حاضر شدند و حتی عیسویان و یهودیان در ماتم او شیون و افغان می کردند. شیخ صدرالدین قونوی برمولانا نماز خواند و سپس جنازه او را برگرفته و با تجلیل بسیار در تربت مبارک بر سر گور پدرش بهاءالدین ولد به خاک سپردند. 

 

 پس از وفات مولانا، علم الدین قیصر که از بزرگان قونیه بود با مبلغی بالغ بر سی هزار درهم بر آن شد که بنائی عظیم بر سر تربت مولانا بسازد. معین الدوله سلیمان پروانه که از امیران زمان بود، او را به هشتاد هزار درهم نقد مساعدت کرد و پنجاه هزاردیگر به وی بخشید و بدین ترتیب تربت مبارک که آنرا «قبه خضراء» گویند بنا شد و علی الرسم پیوسته چند مثنوی خوان و قاری بر سر قبر مولانا بودند.  مولانا در نزد پدرخود سلطان العلماء بهاءالدین ولد مدفون است و از خاندان و کسان وی بیش از پنجاه تن در آن بارگاه به خاک سپرده شده اند. 

 

 پس از رحلت مولانا، حسام الدین چلبی جانشین وی گشت. حسام ا لدین در۶۸۳ هجری در گذشت وسلطان ولد پسر مولانا با لقب چلبی جانشین وی گشت. سلطان ولد که مردی دانشمند وعارفی متتبع بود تشکیلات درویشان مرید پدرش را نظم و ترتیبی تازه داد و بارگاه مولانا رامرکز تعلییمات آن طایفه ساخت. پس ازمرگ وی در ۷۱۰ هجری پسرش جانشین او شد. پس از وی درسال۷۲۰هجری برادرش شمس الدین امیرعالم پیشوای دراویش مولویه گشت. وی درسال ۷۳۴ هجری در گذشت. در زمان او خانقاه های فراوانی در اطراف و اکناف آناتولی برای دراویش مولویه ساخته شد، و بارگاه مولانا به صورت مدرسه و مرکزتعلیمات صوفیان درآمد و زیارتگاه اهل معرفت از ترک و عرب و عجم گردید. شمار چلبیانی که پس از مولانا پیاپی بر تخت پوست درویشی او نشسته اند تا سال ۱۹۲۷ به سی و دو تن می رسد. در این سال این بارگاه تبدیل به موزه شد وموزه مولانا نام گرفت. هم اکنون بانویی به نام اشین چلبی بایرو آخرین نواده مولاناست و در محلی به نام گالاتا خانه و یا سماع خانه گالاتا در استانبول زندگی می کند و ایام خود را به تربیت و ترویج فرقه مولویه اختصاص داده است. بدین ترتیب عشاق مولانا که از دوره حسام الدین چلبی گردهم می آمدند و این گردهمایی در دوره سلطان ولد و پسرش اولو عارف چلبی تحقق یافت، پایه های مولوی گری را بنیان نهادند و نظامی را پی افکندند. 

  

برگرفته از وبلاگ آقای شهباز محسنی

  

http://shahbazmohseni.blogfa.com/post-114.aspx

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مزاحمان فیس بوکی

در ماه های اخیر چند تایی پشنهاد دوستی در فیس بوک رو تایید کرده بودم  و اخیرا یکی از اونها بعد از چندین جلسه تلاش برای چت کردن (من خیلی علاقه به چت کردن ندارم بیشتر بحثهای جدی و اجتماعی تو سطح عمومی رو دوست دارم ) در مورد عکس پرو فایلم میپرسه که آیا این عکس جدیده یا قدیمی هست و اینکه من مجردم یا متاهل و من جواب دادم که نه مجردم نه متاهل  مطلقه هستم  سنم 53  هست و مادر دو پسر 23و17 ساله هستم  .... 

میگه ماشااله خیلی خوب موندین سنتون بهتون نمیاد شاید این عکس جوونیهاتون هست میگم نه مال 5 سال پیشه خیلی قدیمی نیست میگه اون هم جداشده و کجا کار میکنه و پستش چی هست و 37 سالشه ...   

میپرسه قصد ازدواج ندارید ....

گفتم نه اصلا ....

میگه  میخواستم بهتون پیشنهاد ازدواج بدم ....

و من در جوابش میگم در تعجبم از کسی که یک بار شکست خورده و دوباره همون مسیر رو ادامه میده پیشنهاد کسی که بدون هیچ شناختی از طرف مقابل و صرفا از روی یک عکس مطرح میشه اصلا قابل فکر کردن نیست ...


واقعا متاسفم این طرز فکر حاصل چی هست ؟؟؟


اینکه زنها فقط ظاهرشون و جسمشون مورد توجه باشه نه اندیشه و توانائیهاشون جز توهین به اونها هیچ چیز دیگه ای نییست .....

تولد من و سور پرایز کورش

این روزها اینقدر سرم شلوغه  که فرصت نمیکنم بنویسم و یا به خاطر عادت غلط دیرین اونقدر انجام اون رو به بعد موکول میکنم  که دیگه نوشتنش برام لطف سابق رو نداره اما الا که روز تعطیله زود بیدار شدم و بچه ها هم خوابن و کاری نمیتونم بکنم تصمیم گرفتم  بنویسم ....

اما موضوع تولد ...

اول آذر تولد من هست و معمولا هر سال بچه ها با هماهنگی خواهرکوچکم که مجرده و معمولا این مناسنتها رو به یاد داره هدیه ای میخریدن و یک کیکی با هم میخوردیم و امسال هم منتظر چنین برنامه ای بودم ولی از تلفن خواهرم  خبری نبود تو خونه جلو بخاری دراز کشیده بودم داریوش هم تو اطاق سر کامپیوتر بود  از خواب بیدار شدم  رفتم تو آشپزخونه سر میز نشستم و یک لیوان شیر ریختم بخورم یکهو دیدم در باز شد و با هیایو خواهر بزرگم و دخترش با یک کیک بزرگ  در دست و تولدت مبارک گویان وارد شدن و به دنبال اون خواهر های کوچکترم و برادرم  با خانواد هاشون و بعد کوروش با چند تا جعبه پیتزا در دست وارد شدند .....

جالب بود کورش این برنامه رو ترتیب داده بود کیک رو از یکی از شیرینی فروشیهای معروف تهران خریده بود و با شوخی وخنده میگفت پیتزاهایی که خریده با یک تیر چند نشان  زدم   هم برای کارم هم برای دانشگاهم هم برای تولد مامان .... 

روبرو شدن با چنین برنامه ریزیهایی از طرف بچه ها  از دو جهت بسیار خوشحالم میکنه اول اینکه خوشحالی من براشون مهمه و این نشان قدرشناسی اونها رو داره و دوم اینکه کلا نسبت به اینجور مسائل بی تفاوت نیستن و در آینده در روابط اجتماعیشون میتونن آداب دان باشن  و  قدرشناس محبتهایی که میبینن .....

دیدن بزرگ شدن و مستقل شدن بچه ها لذتی داره وصف نشدنی .......

وقایع امروز

دیروز عصر از کارخونه برگشتم و رفتم دفتر در رو که باز کردم دیدم کف دفتر پر  از آبه و از سقف آب چکه میکنه با توجه به اینکه قرار بود اطاق رو عوض کنیم و منتظر تخلیه شدن اون بودیم هنوز هیچ کاری نکرده بودم  زونکنها و  دفاتر  رو همینطور روی صندلیها رو ی هم چیده  بودم و آب رو ی اونها هم ریخته بود خوشبختانه آب به دفاتر نرسیده بود اونهم دفاتر قانونی پلمپ شده ....

هنوز همه چیز به هم ریخته هست و این بی نظمی ذهن آدم رو هم به هم میریزه بعد از ظهر باید برم   قفسه و وسایل چوبی برای دفتر بگیرم و یک سرو سامونی بدم بلکه ذهنم از این آشفتگی در بیاد....

پستیها و بلندیهای زندگی .......

امروز قرار بود دفاتر یکی ازمودیهایی رو که حسابداری اونها من انجام داده بودم رسیدگی بشه دیروز رو مرخصی گرفتم تا کنترلهای نهایی رو بکنم و مدارک و دفاتر  رو براشون ببرم   اول با تصور اینکه کار تا ظهر بیشتر طول نمیکشه مرخصی ساعتی گرفتم و با طول کشیدن کار  مرخصی روزانه  گرفتم  به شدت خسته شده بودم بخصوص که جدول گردش موادی که  تهیه کرده بودم احساس خوبی بهش نداشتم و ایرادهای جدی داشت  کارم تا شب طول کشید و با توجه به اینکه هنوز تو دفتر جدید مستقر نشدم کارها رو آورده بودم خونه.  دیگه شب چنازم رو زمین افتاده بود و همونجا تو سالن جلو بخاری افتادم . کمرم هم به شدت درد میکرد صبح بیدار شدم و سریع صبحونه خوردم و رفتم دفتر باید چندتایی پرینت میگرفتم مدارک رو برداشتم و پرینت ها رو هم گرفتم  موقع نشستن تو ماشین با درد کمر به خودم غر میزدم که آخه چقدر کار تا کی میخوام کار کنم اونهم کاری که سود چندانی توش نیست و.....

به کارخونه مورد نظر رسیدم  مدارک رو دادم وبا توجه به اینکه اون کارخونه  نزدیک محل کارم هست قرار شد برم و هر وقت ممیزها اومدن به من زنگ بزنن تا بیام اومدن اونها تا ظهر طول کشید و  من دربرزخ انتظار تا ظهر موندم بعد از اومدنشون و حضور من و بررسی و سوال جوابها ضمن قبول کردن دفاتر ایراداتی گرفتن و خلاصه موضوع به خیر و خوشی تموم شد و من هم برگشتم ...... بعد از ظهر حالم خوب بود تو کار خونه با طلبکارا با خوشرویی  و صبر و تحمل تموم برخورد میکردم و موقع برگشت تو خیابون تا رسیدن به محل پارک ماشین دلم میخواست سوت بزنم یا مثل  دختر بچه ها مقنعه ام رو دربیارم و تو هوا بچرخونم  

به خونه رسیدم  جلو در ایستادم  نمیخواستم دفتر برم فکر کردم بشینم برنامه ریزی کنم تا کارها رو مرتب و با زمانبندی مشخص تموم کنم و تحویل بدم احساس کردم دلم میخواد خرید کنم  فکر کردم چی بخرم تو خونه چی  نیست ..... رفتم سوپر مارکت و خوراکی و تنقلات خریدم.....  موقع برگشت یکی از مشتزیهای قبلی بهم زنگ زد اون یکی از  شرکتهایی بود که کار ثابت حسابداریش رو  سال قبل انجام میدادم و اصلا به خاطر درآمد ثابت ماهانه اون « دفتر گرفته بودم و لی اون آقا  چند ماه قبل تصمیم گرفته بود با فرد دیگه ای کار کنه  و کارهای امسال رو دیگه به من نداده بود و حالا زنگ زده بود که دوباره برگرده و....

خلاصه دیرو ز و امروزی که با اون سختی شروع شده بود پایان خوبی داشت و من با روحیه ای عالی الان دارم برنامه ریزی میکنم برای فعالتر کردن دفتر .....

زندگی بالا و پایین بسیار داره.... تو سختیهاش نباید نا امید شد و تو خوشیهاش نباید زیادی غرق شد و اون رو ابدی دونست....  باید تعادل  و  آرامش رو حفظ کرد تا به نتیجه مطلوب رسید........ اصل بر تلاش هست .......نتیجه اگر دلخواه ما بود که بسیار عالیه و اگر هم  نبود خیالمون راحته که تلاشمون رو کردیم و دیگه نشدنش به عواملی بستگی داشته که در دست ما نبوده پس تجربیاتش میتونه تو مراحل بعدی کمکمون کنه ...........

باید با امید زندگی کرد ......................

سختیها و خوشیها هیچکدام ابدی نیستن از هردو  باید بهره برد این یعنی زندگی ..............