من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

یک روز خوب

امروز حدود ساعت ۱۲ ظهر برای خرید زونکن از دفتر زدم بیرون رفتم فروشگاه کتاب بهمن وکتابشهر که کتاب و لوازم التحریر دارن قدم زدن در خیابان درختی و دیدن رفت و آمد افراد و شلوغی مغازه ها کلی حالم رو خوب کرد داخل کتابفروشی حس عجیبی داشتم یاد روزهایی که بچه هام کوچک بودن و برای خرید کتاب اینجا میومدیم افتادم اون روزها بچه ها چه ذوقی برای کتاب داشتن و من چه لذتی می‌بردم از این شادی های بچه ها.

خلاصه امروز رفتن به خیابون درختی و کتابفروشی  خیلی حالم روخوب کرد . 

به امید روزی که دیگه احتیاط های کرونایی تموم بشه و بدون ترس به زندگی عادی برگردیم

نظرات 5 + ارسال نظر
شادی چهارشنبه 1 دی 1400 ساعت 10:05 http://setarehshadi.blogsky.com/

کتابفروشی همیشه حال آدم رو خوب می‌کنه مخصوصا این شهر کتاب‌های امروزی که خیلی جذاب هستن.

بله واقعا .

مریم پنج‌شنبه 18 آذر 1400 ساعت 18:15

سلام عزیز دل خوبی صفا جون اره بخدا پوسیدیم در تنهایی .....خدا کنه زودتر تموم شه...یادته ی بار رفتیم ی کافی شاپ به دعوت یکی از دوستان وبلاگی که اسمشو یادم نیست

سلام عزیزم . بله اون قرار وبلاگی و اون کافی‌شاپ رو یادمه اتفاقا من هم خیلی یادش میفتم .
ممنون از حضورت

رهگذر پنج‌شنبه 18 آذر 1400 ساعت 15:21

سلام
پسر از آلمان تماس گرفت چند تا کتاب می خواست
عکس فرستاده بود
آدرس و شماره تلفن انتشارات را پیدا کردم
گفت به پسرت بگو عکس ها را بفرستد تا یک ساعته چاپش کنیم و یک ساعته به دست شما می رسانیم
به پسر پیام دادم با ذکر شماره واتساپ
عکس ها را فرستاد
بعد گفت اینها اصلا پیام را ندیدند
زنگ زدم فوری پیام را باز کردند گفتم بهتره خود شما با پسر هماهنگ بشوید
پیگیر که شدم دیدم خیلی سریع کار ها روبراه شد و دو ساعت بعد کتابها در منزلمان تحویل شد
از سرعت عمل آنها خوشم آمد کاشکی همین سرعت عمل هم اداره ها داشتند

در ادارات دولتی که کسی دلش برای کار مردم نمی سوزد . متاسفانه ادارات جایی است برای اتلاف وقت نه انجام کار.

مهربانو چهارشنبه 17 آذر 1400 ساعت 09:08 http://baranbahari52.blogsky.com/

الهی آمین صفا جون البته من این روزا یکمی راحت تر زندگی میکنیم همه ش ناخوداگاه منتظر بروز یه حادثه ی جدیدم

وااای من هم همینطور ناخودآگاه منتظر یک حادثه جدیدم . گاه فکر میکنم به خاطر استرس کار هست .
امیدوارم زودتر آرامش کامل برقرار بشه .

یاسی چهارشنبه 17 آذر 1400 ساعت 03:44

آخی...منم هر وقت از جاهایی که مورد توجه و علاقه بچه ها بوده و ازبودن در اون مکانها ذوق میکردن عبور میکنم همیشه دلتنگ اون دوره و زمان میشم..بعضی وقتا فکر میکنم ایکاش زمان دگمه برگشت داشت..ولی حیف که نمیشه...

چقدر جالب دقیقا من هم همین حس رو دارم گاهی میگم انگار تو این سن بیشتر حوصله بچه ها رو دارم و بیشتر میتونم لذت ببرم . واقعا کاش زمان دگمه برگشت داشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد