امروز صبح با صدای شر شر بارون از خواب بیدار شدم فکر میکردم ساعت 6 صبح باشه که دیدم نزدیک ساعت 9 هست و به خاطر ابری بودن هوا متوجه روشن شدن هوا نشدم . سریع بلند شدم صبحانه رو آماده کردم و خوردم و به سمت دفتر راه افتادم بارون هم بند اومده بود و چه هوای لطیفی شده بود . پیاده روی لذت عجیبی داشت چشمم به کوهها افتاد برف زیبایی روی کوهها نشسته بود .به دفتر رسیدم با حسی خوب کاررو شروع کردم و موضوعی رو که یکی دو روز بود ذهنم رو مشغول کرده بود خیلی زود به نتیجه رسوندم و متوجه شدم اصلا درگیری ذهنیم بی مورد بوده ....
برای همه حال خوب و آرامش آرزو میکنم .
به امید روزهایی که با پایان کرونا آرامش به زندگی همه برگرده .
سلام صفا جان خوبی مدتیه نمی نویسی کجایی ؟
یه سلام بده بدونم هستی عزیزم پسرای گلت خوبن ؟ پسر کوچیکه چکار کرد ؟
سلام عزیزم خوبم . ممنون که به یادم هستی . این روزها به دلیل مشغله زیاد فرصت نوشتن پیدا نمیکنم . پسرم هم که اخراج شد و فعلا هیچ برنامه مشخصی نداره .
سلام صفا جان
امیدوارم که خداوند همیشه نگهدار خودت و فرزندان برومندت باشه...
سلامت باشی یاسی جان .
سلام
من هم قرار داشتم با برادر در مقابل بیمارستانی که اون یکی برادر شیفت بود
بارون خوردم تا اینکه برادر آمد و سه نفری در استراحتگاهاتاق عمل با هم چاق سلامتی کردیم
انشااله که همیشه سلامت باشید .
حس خوبت رو به منم انتقال دادی :)
الهی آمین
خدا رو شکر امیدوارم همه حالمون خوب بشه .
ان شاءالله. ببینیم اون روزها رو دوباره.
انشااله انسان با امید زنده هست
خدا رو شکر صفا جون
امیدوارم همه ی کارهات طبق روال درست انجام بشه
ممنون مهربانو جون .