من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

اینجا ایران است ........

دیروز برای خرید ارز مسافرتی دولتی رفتم بانک ملت مدارک مورد نیاز : فیش عوارض خروجی که از بانک ملی باید گرفته میشد پاسپورت و شناسنامه و کارت ملی و بلیط هست من بلیط رو اینترنتی گرفتم میگن قابل قبول نیت باید ببرید یک اژانس هواپیمایی مهرش کنه میگم آخه از آژانس که نخریدم  از سایت خود ایرلاین مربوطه خریداری کردم خلاصه بعد از کلی چک و چونه که من اینهمه تو بانک معطل شدم تا نوبتم بشه حالا باید این سیر رو دوباره طی کنم و ... از رئیس بانک خواهش کردم کارمون رو انجام بده تا ما بریم و بلیطها رو بدیم مهر کنن خوشبختانه قبول کرده رفتم دفتر ماهان و اونها هم بدون هیچ کنترلی یک مهر زدن و برگشتیم و بلیطهای مهر شده رو دادیم بانک و حواله ها رو گرفتیم  .... 

  

 

کلا تو ادارات ما برای وقت و شخصیت مشترری هیچ ارزشی قایل نیستن از اونطرف در جهت تکریم ارباب رجوع فروش بلیط رو اینترنتی انجام میدن اینجا بانک اون رو قبول نمیکنه عدم هماهنگی تو همه ادارات مملکت بیداد میکنه آیا واقعا ادارت نمیتونن مسیر انجام کارها رو کوتاهتر کنن و از دوباره کاری و اتلاف وقت جلوگیری کنن  ..... 

 

برای فیش عوارض خروج رفتم بانک ملی بعد از اینکه کارم انجام شد داشتم میومدم بیرون دیدم یک دختر بچه حدودا ۹-۱۰ ساله نشسته بود رو صندلی . صدام کرد : خانوم ببخشید ساعت چند بانک بسته میشه؟ گفتم تا یک و نیم هستن شایدم تا سه نگاهی به دورو بر انداختم احساس کردم تنهاست پرسیدم عزیزم تنها هستی در حالیکه بغض کرده بود گفت بله مامانم رفته خونه مدارک بیاره دیر کرده دلداریش دادم که نترس عزیزم بانک حالا حالا بازه نشستم کنارش پرسیدم شماره مامانت رو داری گفت بله شماره رو ازش گرفتم و زنگ زدم و گوشی رو دادم  بهش شروع کرد به گریه که مامان کجایی من میترسم و کی میای ...  مادش گفته بود تازه رسیده خونه و مدارک رو برداشته داره میاد. دلداریش دادم گفتم نترس من بانک روبرویی کار دارم دوباره برمیگردم بهت سر میزنم با شخص دیگه ای حرف نزن و بیرون هم نرو . رفتم بانک ملت و درگیر کارها شدم و موقع برگشت تو راه شرکت یادم افتاد که ای وای به اون کوچولو سر نزدم یادم افتاد شماره مادرش رو دارم زنگ زدم مادرش سلام و احوالپرسی کرد و تشکر کرد گفتم من قول داده بودم به دخترتون سر بزنم یادم رفت و به همین خاطر  زنگ زدم .. دستش درد نکنه گوشی رو داد دست دخترش و اون با صدایی شاد و خندان گفت سلام خاله من حالم خوبه ... خیالم راحت شد .... 

  

ولی واقعا با این کاری که اون مادر انجام داده بود هر اتفاقی برای اون دختر ممکن بود بیفته .... 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم شنبه 5 دی 1394 ساعت 19:08 http://hezartoyekhyal.blogfa.com/

خوب انگاری که برای زانویه انجا هستی خوش بگذره من عاشق حال و هوای کریسمس و زانویه انور اب هستم خیلی باحاله ....ایرانه دیگه قربونت برم همینه ..ولی عجب مامان دل گنده ای .....

اگر خدا بخواد البته روز اول ژانویه نه شب ژانویه

خودیافته جمعه 4 دی 1394 ساعت 19:38

سلام صفا جان
سفر بی خطر. ای وای چرا پس بچه رو آخه تنها میذارن اینا؟

رهگذر چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 19:36

خب بسلامتی راهی دوسلدورف هستی
خوش باشید میگن نرخ دلار غیر بانکی ارزانتر است
دلم برای آن دختر سوخت
چه مادر بی خیالی و چه ریسکی
من هم در مقابل بچه ها خیلی احساس وظیفه می کنم
مخصوصا دختربچه ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد