من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

من و تنهایی و امید

زندگی فراز و نشیب بسیار داره و من به عنوان یک زن و مادر این فراز ونشیب رو با پوست و گوشت و استخونم لمس کردم و یاد گرفتم که همواره تعادل رو حفظ کنم هم تو فراز و هم تو فرود و همواره سعی میکنم هیچوقت خودم رو نبازم

مشکلات شرکت و جامعه

روز سه شنبه قرار بود یک علی الحساب به حساب پرسنل واریز کنیم از دفتر تهران تماس گرفتن که مبلغ به حساب واریز شد چک رو آماده کردیم و کارپرداز برده واریز کنه زنگ زده که تامین اجتماعی حساب رو مسدود کرده و نمیشه برداشت کرد از عصبانیت داشتم منفجر میشدم معمولا چنین مواقعی بانکیها بهمون خبر میدن که ایندفعه  فراموش کرده بودن . رودست خورده بودیم اساسی ، زنگ زدم با مسئول اجرائیات صحبت کردم از شدت ناراحتی دلم میخواست هر چی بد و بیراهه نثارش کنم میگم میدونید کارگرها چه مشکلاتی دارن میدونید که هنوز حقوق تیرشون رو نگرفتن و برای نون شبشون محتاجن و... میگه خانم اینها احساساته ولش کن میگم دقیقا احساسات انسانیه که شما بهش بی توجهی کردیدن و... صحبت فایده ای نداشت بلافاصله یک یادداشت دادم ببرن برای مدیر عامل که تو جلسه بود اون هم سریع اومد بیرون و راهی تامین اجتماعی شدیم رییس سازمان تو اداره کل در جلسه بود  دسترسی بهش امکان پذیر نبود  خوشبختانه با همکاری  رئیس دفترش که تلفن زده بودو ماجرا رو توضیح داده بود  و رئیس  گفته بودبه اجرائیات  بگه  فعلا از حساب برداشت نکنن...  خیلی سعی کردیم که حساب رو باز کنن و بتونیم به حساب پرسنل انتقال بدیم  ولی نشد. بچه ها همه خبردار شده بودن و عزا گرفته بودن مدیر عامل هم به شدت ناراحت بود ولی دیگه کاریش نمیشد کرد موند تا روز بعد و با جلسه حضوری مدیر عامل و رئیس سازمان بالاخره نامه رفع مسدودی رو گرفتیم و پول رو به حساب پرسنل ریختیم حالا فکر کنید این مبلغ فقط 150 هزار تومن برای هر نفر بود بخشی از حقوق تیر ماه ......

امروز تو تامین اجتماعی یکی از مدیرهای سازمان میگفت : رفته بودم مدرسه پسرم دیدم یک دانش آموز رو به خاطر نداشتن فرم مدرسه از کلاس بیرون کردن و پدر اون بچه اومده دفتر مدرسه و میگه من الان 4 ماهه حقوق نگرفتم ، پول  ندارم فرم بگیرم اگردارین بهم قرض بدین بخرم پول گرفتم بهتون پس میدم بغض گلوم رو گرفته بود با خودم  گفتم نکنه از همکارهای ما بوده ...

 واقعا اون مدیر و ناظمی که اون بچه رو از کلاس بیرون کرده اصلا ازاوضاع جاممعه خبر داره اصلا روح و روان اون بچه براش مهمه  اصلا به این فکر میکنه اون بچه با اینهمه تحقیر درآینده چه خواهد شد هر چند اون  مدیر یا ناظم هم قطعا با دنیایی از عقده ها و سرخوردگیها بزرگ شده و حالا اینطور داره انتقام میگیره  .......

نظرات 3 + ارسال نظر
سهیلا چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 19:40 http://nanehadi.blogsky.com

رهگذر پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 14:44

خدا کند این بحران که دامن آدم های ضفیف را گرفته زودتر به نتیجه ی مطلوب برسد اگر چه من فکر میکنم سیاه بازی است

علیرضا پنج‌شنبه 16 مهر 1394 ساعت 10:53 http://golemordab.blog.ir

صفا جان سلام
راستش از اون داستان بلاگفا دیگه هر کاری کردم که اونجا بنویسم نشد.. چند بار سعی کردم ولی نشد.
ی چند بارم اومدم وبلاگت ولی چیزی ننوشته بودی..
الان تو بلاگ می نویسم..
راستش اونجا خیلی از بچه ها حقیقی شده بودن و راحت نوشتنم کمی سخت بود. اینجا راحت تر مینویسم.
خوشحالم که هنوز می نویسی.. منتظر حضورت هستم.
مرسی که یادم بودی..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد